به من بر مسلم شد از ملکالشعرا بهار مثنوی 639
1. به من بر مسلم شد این نکته باز
که مردم به گیتی بماند دراز
...
1. به من بر مسلم شد این نکته باز
که مردم به گیتی بماند دراز
...
1. جدا شد یکی چشمه از کوهسار
به ره گشت ناگه به سنگی دچار
...
1. بروکار می کن مگو چیست کار
که سرمایهٔ جاودانی است کار
...
1. توگویی مگر مرغ دستانسرای
به ژاغر نهان کرده باریک نای
...
1. ایا کودک خوب شیرینزبان
مشو غافل از مادر مهربان
...
1. کلی را سر از زخم ناسور بود
ز خارش توانش ز تن دور بود
...
1. شنیدم که دو دزد خنجرگذار
خری را ربودند در رهگذار
...
1. یکی دوستی را بیازرد سخت
پسآنگهسویقاضیشبردسخت
...
1. گذشته گذشته است و آینده نیست
میان دو نابود، پاینده چیست؟
...
1. جهانست چون جنگلی بیکران
فراوان درخت و گیاه اندر آن
...
1. شدم با یکی مرد عیّار یار
که بودش همی رزم و پیکارکار
...