چو می خوردی خیال از ملکالشعرا بهار مثنوی 592
1. چو می خوردی خیال بد میندیش
که از مستی خیال بد شود بیش
1. چو می خوردی خیال بد میندیش
که از مستی خیال بد شود بیش
1. من و تو اخگرا! همسایگانیم
عجب نبود که با هم رایگانیم
1. به روزی سخت سرد، ازماه اسفند
تبم میسوخت چون بر آذر اسفند
1. چو از تدریس فارغ شد دماغم
مه خرداد، خرم گشت باغم
1. ابرخیس از تفاخر با همر گفت
که نتوانی چو من در شعر دُر سفت
1. شنیدم باربد در بزم خسرو
به هر نوبت سرودی نغمهای نو
1. خداوند هنر، استاد بهزاد
که نقش از خامهٔ بهزاد به زاد
1. سخن صخر شرید است مثل
از پس واقعهٔ ذات اثل
1. با پسرگفت زن قاضی ری
کای پسر، اینهمه غفلت تا کی
1. گر بدانم که جهان دگری است
وز پس مرگ همانا خبری است
1. ایرجا رفتی و اشعار تو ماند
کوچ کردی تو و آثار تو ماند
1. دو نفر بچهٔ مقبول قشنگ
نام این سنجر و آن یک هوشنگ