گفتا موقوفه به از ملکالشعرا بهار مثنوی 580
1. گفتا موقوفه به موقوفهخوار
کای تو سزای غضب کردگار
1. گفتا موقوفه به موقوفهخوار
کای تو سزای غضب کردگار
1. فرانسوا : چه می کنی، به چه کاری، امانوئل، پسرم؟
امانوئل : بودورکه وارده عزیزم فرانسوا، پدرم!
1. ای نوگل باغ زندگانی
ای برتر و بهتر از جوانی
1. ای باد صبا ز روی یاری
وز راه وفا و دوستداری
1. ای از برما به خشم رفته
رخ بیسببی زما نهفته
1. ماییم و دلی ز عشق صد چاک
آشوب سپهر و آفت خاک
1. صبا شبگیرکن از خاورستان
به آذربایجان شو، بامدادان
1. به قربان حضور شاهزاده
که آیین وفا ازکف نهاده
1. ز بس گفتند ایران بیحساب است
ز بس گفتند ایرانی خراب است
1. یکی زیبا خروسی بود جنگی
به مانند عقاب از تیز چنگی
1. چو ترسی در دل کودک مکان کرد
ببالد هر چه بالاتر رود مرد
1. محمد صالح، ای فرزانه فرزند
ترا توفیق خواهم از خداوند