آن شمع دلافروز از ملکالشعرا بهار قطعه 414
1. آن شمع دلافروز من از خانهٔ من رفت
پروای گلم نیست که پروانهٔ من رفت
1. آن شمع دلافروز من از خانهٔ من رفت
پروای گلم نیست که پروانهٔ من رفت
1. هرکسی را به بر شاه جهان واسطهایست
بنده را واسطهای نیست بغیر از کرمت
1. ابری به خروش آمد چون قلزم مواج
بر روی زمین بیخت هزاران ورق عاج
1. چو ازگشت زمان آلمان و اتریش
به چنگ حزب نازی اندر افتاد
1. به کشتزار نگه کن که در برابر باد
چولشکریست هزیمت گرفته از بر خصم
1. شد سیهپوش از غم مرگ صبا بدرالملوک
زین مصیبت ملت اسلام قرمزپوش باد
1. حضرت سالار بهر مرغ گرفتار
از ره اکرام آب و دانه فرستاد
1. ادیبالممالک ز طبع شکرزا
سوی بنده قند و عسل میفرستد
1. پافشاری و استقامت میخ
سزد ار عبرت بشر گردد
1. سخن چوگویی سنجیده گوی در مجلس
که از کلام نسنجیده خوار گردد مرد
1. صبا روزی که عصرش کرد سکته
به یک مجلس دو من سیب و هلو خورد