1 بدتر ز دورویی به جهان منقصتی نیست وز صدق نکوتر به دو عالم صفتی نیست
2 آن را که به نزدیک خدا منزلتی هست غم نیست گرش نزد شهان منزلتی نیست
3 رحم آر بر آن قوم که در پنجهٔ ظالم هر روز جز آزردنشان امنیتی نیست
4 چیزی که در او فایدتی هست بماند نابود شود آنچه در او فایدتی نیست
1 فغان که ترک مرا تیره گشت رومی روی دگر به گرد دل خسته ترکتازی نیست
2 برفت شوکت و طی شد جمال و طلعت او مرا دگر به رخ انورش نیازی نیست
1 فلان سفیه که بر فضل من نهاد انگشت به مجمع فضلا باز شد مراورا مشت
2 فضیحت است که تسخر زند به کهنه شراب عصیر تازه کهنابرده زحمت چرخشت
3 خطاست کز پس چل سال شاعری شنوم ز بیست ساله ی ... نادرست حرف درشت
4 ز خدمت وطنی هیچ گونه دم نزنم که گوژ گشت ز اندوه حادثاتم پشت
1 دیشب آن شوخچشم پاریسی رقص را پایهٔ نکو برداشت
2 گاه دستی به اشتها افشاند گاه پایی به آرزو برداشت
3 قصه کوته حجاب عفت را ماهرانه ز پشت و رو برداشت
4 ناگهان پای نازکش لغزید بر زمینخورد و هایوهو برداشت
1 شعر دانی چیست، مرواربدی از دیای عقل شاعر آن افسونگری کاین طرفه مروارید سفت
2 صنعت و سجع و قوافی هست نظم و نیست شعر ای بسا ناظم که نظمش نیست الا حرف مفت
3 شعر آن باشد که خیزد از دل و جوشد ز لب باز در دلها نشیند هرکجاگوشی شنفت
4 ای بسا شاعرکه او در عمرخود نظمی نساخت وی بسا ناظم که او در عمر خود شعری نگفت
1 دوش زندانبان بگشاد در و با من گفت مژده ای خواجه که امروز گل سرخ شکفت
2 ناگهان اشگم از دیده روان شد زبرا یادم از خانه ی خویش آمد و مغزم آشفت
3 خادمی آمد و از خانه بیاورد خورش مرد زندانبان آن گریه ی من با وی گفت
4 یادم آمدکه به فصل گل با دلبر خویش پیش هر گلبن بودیم به گفت و به شنفت
1 آن شمع دلافروز من از خانهٔ من رفت پروای گلم نیست که پروانهٔ من رفت
2 دارم صدفآسا کف خالی و لب خشک تا ازکفم آن گوهر یکدانهٔ من رفت
3 چون باغ خزان دیده ز پیرایه فتادم زبن شاخه پرگل که زگلخانهٔ من رفت
1 هرکسی را به بر شاه جهان واسطهایست بنده را واسطهای نیست بغیر از کرمت
2 گر ز احسان تو یک عائله معمور شوند به که یک عائله معدوم شوند از ستمت
1 ابری به خروش آمد چون قلزم مواج بر روی زمین بیخت هزاران ورق عاج
2 گویا فلک امروز بریزد به سر خلق پس ماندهٔ آن شیر برنج شب معراج
3 حلاج شدست ابر و زند برف چو پنبه لرزان من ازین حادثه چون خایهٔ حلاج
4 گویی که یکی سید، مندیل عوض کرد زان برف فراوان که نشسته به سرکاج
1 چو ازگشت زمان آلمان و اتریش به چنگ حزب نازی اندر افتاد
2 بپا گردید جنگی خانمانسوز که مانندش ندارد آدمی یاد
3 ز ده کشور فزون در چنگ آلمان به یک ضربت شدند از هستی آزاد
4 عروس دهر پاربس نکوروی بخفت اندر بر این تازه داماد