1 گرم به خنجر بیداد خون بریزد دوست ازو به حق نبرم شکوه زان که حق با اوست
2 ز دست دشمن اگر صد قفا خورم شاید به یک خطا که ز من رفت در ارادت دوست
1 رفیقی داشتم بل اوستادی کهصرف صحبتش می گشت اوقات
2 علوم روح را تدریس می کرد برین سرگشتهٔ جهل و خرافات
3 بهم دادیم قولی صادقانه که از ما هرکه گردد زودتر مات
4 شب هفتم رفیق خویشتن را کند در عالم رویا ملاقات
1 بنده را جایگه دو داد خدای هم بدین، نیک بنده را بنواخت
2 تا بدان جایگه کشاند جان چون ازین جای تن همی پرداخت
3 چون در اینجاش خانه بایستی هم در آنجاش خانه باید ساخت
4 ای دربغ آن که خانه ناکرده هم بهناگاه مرگش اندر تاخت
1 هرکسی را به بر شاه جهان واسطهایست بنده را واسطهای نیست بغیر از کرمت
2 گر ز احسان تو یک عائله معمور شوند به که یک عائله معدوم شوند از ستمت
1 دیشب آن شوخچشم پاریسی رقص را پایهٔ نکو برداشت
2 گاه دستی به اشتها افشاند گاه پایی به آرزو برداشت
3 قصه کوته حجاب عفت را ماهرانه ز پشت و رو برداشت
4 ناگهان پای نازکش لغزید بر زمینخورد و هایوهو برداشت
1 بگرفتم آفتابه که گیرم ره مبال آژان گرفت راهم و گفتا اجازه نیست
2 گفتم تو تا اجازه فراز آری از رئیس من ریدهام به خویش، بگفتا که چاره چیست
3 یاران نظر کنید که جز من به روزگار آنکس که بی اجازهٔ دولت نریده کیست
1 هرکرا دوست شدم دشمن جان گشت مرا بخت من دشمن من بود عیان گشت مرا
1 ازجواهر،لعلخوشتر زان که همرنگ دل است زان دل من بر جواهر لعل نهرو مایل است
1 جهادا فراموش کردی مرا ولی از تو زبنرو دلم تنگ نیست
2 مدیحی نوشتم به سردار جنگ که در وزن و معنی کم از سنگ نیست
3 به پایان آن چامه بد نکتهای که هر کان نداند به فرهنگ نیست
4 نفهمید سردار آن نکته را اگر لر نفهمد سخن، ننگ نیست
1 گرت اندر صفت جن و ملک هیچ شک است بین به نادان و خردمند که جن و ملک است
2 مردم نادان بر خاک بماند چون دیو وآن که آموخت خرد همچو ملک بر فلک است
3 از پی مردم عالم همه جا عائلههاست مردم جاهل در عائلهٔ خویش تک است
4 باغ دانایی باغی است که فردوس آنجاست چاه نادانی چاهی است که قعرش درک است