1 بنده را جایگه دو داد خدای هم بدین، نیک بنده را بنواخت
2 تا بدان جایگه کشاند جان چون ازین جای تن همی پرداخت
3 چون در اینجاش خانه بایستی هم در آنجاش خانه باید ساخت
4 ای دربغ آن که خانه ناکرده هم بهناگاه مرگش اندر تاخت
1 دوش در انجمن رأیفروشان، یکتن آدمیزادهٔ دانا به نصیحت برخاست
2 گفت کای باشرفان رأی به کس مفروشید که به آیینِ شرف رأیفروشی نه رواست
3 رأی خود را به خردمند وطنخواه دهید که وطنخواه خردمند هوادار شماست
4 وانکه زر بخش کند تا که نماینده شود نه وکیل است که غارتگر سیم و زر ماست
1 به باغ در، به مه دی خمیده خاربنی به پیشم آمدگفتم درین چه خاصیت است
2 نه تیر قامت او را ز غنچه پیکانست نه صدر حشمت او را ز برگ حاشیت است
3 بسان تیغی کانرا نه قبضه و نه نیام بسان شعری کان را نه وزن و قافیت است
4 میان برف یکی خاربن تو گفتی راست میانهٔ دل پاک، ازکژی یکی نیت است
1 خارندگلبنان، چمنا پس گلت کجاست پر شد ز زاغ صحن چمن بلبلت کجاست
2 استنبلا! خلافت اسلامیت چه شد عثمانیا! جلالت استنبلت کجاست
3 خون شد قلوب خلق زتهران وانقره ای شرع پاک مصطفوی!کابلت کجاست
4 زد لطمه فیل هند به قرآن، محمدا! محمود شیر پرکنه زاولت کجاست
1 پادشاها همی نگویی هیچ نامهٔ نغز نوبهار کجاست
2 آن که میداد مدح خسرو را در همه گیتی انتشار کجاست
3 آن که با مهر شاه گیتی داشت بر همه گیتی افتخار کجاست
4 آن که از دشمنان شاه نخواست زر و نفروخت اعتبارکجاست
1 یارم از خوابگاه من برخاست فتنه بیدار شد که زن برخاست
2 بت من سر ز خوابگه برکرد وز چمن شاخ یاسمن برخاست
3 پیش زلف سیاهش آهوی چین از سر نافهٔ ختن برخاست
4 وان که بسپرد دل بدان سر زلف از سر جان بستن برخاست
1 خلیلزادهٔ آزادهای که دیرگهیست که حسنت از رخ چون برگ ارغوان پیداست
2 در آشکار و نهان کام دل بجو ز جهان که خوبروی جهانی تو تا جهان پیداست
3 سرین نرم تو از امتحان برآمده خوب خود امتحان چه که ناکرده امتحان پیداست
4 زگونهٔ تو به کون تو ره بریم بلی صفای هر چمن از روی باغبان پیداست
1 چه شد که نرگس مستش ز آبِ دیده تر است چه شد که لالهٔ رویش به رنگ معصفر است
2 چرا سعادت ازین تازهدختر ناکام بریده مهر و از او سال و ماه بیخبر است
3 نه روی خانه، نه یارای دیدن یاران اسیر کنج خرابات و خوار و دربدر است
4 ز بیوفایی صیاد بلهوس این مرغ از آشیانه جدا، خستهبال و کندهپر است
1 غداری و مکاری و زور از من دور است دولت همه غداری و مکاری و زور است
2 جهلاست و غرور است در دولت و زان در بیرون شود آن را که نه جهل و نه غرور است
1 گرت اندر صفت جن و ملک هیچ شک است بین به نادان و خردمند که جن و ملک است
2 مردم نادان بر خاک بماند چون دیو وآن که آموخت خرد همچو ملک بر فلک است
3 از پی مردم عالم همه جا عائلههاست مردم جاهل در عائلهٔ خویش تک است
4 باغ دانایی باغی است که فردوس آنجاست چاه نادانی چاهی است که قعرش درک است