1 ازجواهر،لعلخوشتر زان که همرنگ دل است زان دل من بر جواهر لعل نهرو مایل است
1 این که بینی در مقابل، نیست آن قوس قزح بهر ما دست طبیعت طاق نصرت بسته است
2 گر رعیت بسته بود آن طاق را لطفی نداشت خُرّمم کان طاق را دست طبیعت بسته است
1 کردم عبور دی ز در شعبهٔ چهار دیدم که کامران بسردم نشسته است
2 درپشت میز با علم وطبل و عر و تیز بهر فنای تودهٔ مردم نشسته است
1 چشم بهی مدار از این بدسگال قوم کاینجا شرافت همه کس دست خوردنی است
2 تاج غرور و فخر ز سرها فتادنی نقش وفا و مهر ز دلها ستردنی است
3 جز نقش نابکار «زر» آن هم ز دست غیر دیگر نقوششان همه از یاد بردنی است
4 اقوام روزگار به اخلاق زندهاند قومی که گشت فاقد اخلاق، مردنی است
1 ای مدیری که ز نوک قلمت تیر در دیدهٔ اهل نظرست
2 هیکل نحس تو و اخلاقت هر یکی از دگری زشتترست
3 تویی آن حلقهٔ مفقوده که او بین بوزینه و جنس بشرست
4 هر گزافی که به عالم علمست هر دروغی که به گیتی سمرست
1 گرم به خنجر بیداد خون بریزد دوست ازو به حق نبرم شکوه زان که حق با اوست
2 ز دست دشمن اگر صد قفا خورم شاید به یک خطا که ز من رفت در ارادت دوست
1 ای حضرت والا تو نه جنی نه فرشته چونست که یکلحظه به یکجا نکنی زیست
2 بالا تلفون کردم گفتند فلان رفت پایین تلفون کردم گفتند فلان نیست
3 باری به تو زورم نرسد اکنون اما گور پدر هرچه خر بلد تلفونچی است
1 بگرفتم آفتابه که گیرم ره مبال آژان گرفت راهم و گفتا اجازه نیست
2 گفتم تو تا اجازه فراز آری از رئیس من ریدهام به خویش، بگفتا که چاره چیست
3 یاران نظر کنید که جز من به روزگار آنکس که بی اجازهٔ دولت نریده کیست
1 سختم عجب آید ز خلقت زن کایزد را زبن کرده ملتمس چیست
2 دوشیزه به شوهر چو رفت، دیگر او را به پسر زادن این هوس چیست
3 زهدان چو شود از جنین گرانبار آن شادی حبلی بهر نفس چیست
4 با آن همه سنگینی و مشقت این بستگی و انقیاد کس چیست
1 جهادا فراموش کردی مرا ولی از تو زبنرو دلم تنگ نیست
2 مدیحی نوشتم به سردار جنگ که در وزن و معنی کم از سنگ نیست
3 به پایان آن چامه بد نکتهای که هر کان نداند به فرهنگ نیست
4 نفهمید سردار آن نکته را اگر لر نفهمد سخن، ننگ نیست