ای مدیری که ز نوک از ملکالشعرا بهار قطعه 402
1. ای مدیری که ز نوک قلمت
تیر در دیدهٔ اهل نظرست
1. ای مدیری که ز نوک قلمت
تیر در دیدهٔ اهل نظرست
1. گرم به خنجر بیداد خون بریزد دوست
ازو به حق نبرم شکوه زان که حق با اوست
1. ای حضرت والا تو نه جنی نه فرشته
چونست که یکلحظه به یکجا نکنی زیست
1. بگرفتم آفتابه که گیرم ره مبال
آژان گرفت راهم و گفتا اجازه نیست
1. سختم عجب آید ز خلقت زن
کایزد را زبن کرده ملتمس چیست
1. جهادا فراموش کردی مرا
ولی از تو زبنرو دلم تنگ نیست
1. بدتر ز دورویی به جهان منقصتی نیست
وز صدق نکوتر به دو عالم صفتی نیست
1. فغان که ترک مرا تیره گشت رومی روی
دگر به گرد دل خسته ترکتازی نیست
1. فلان سفیه که بر فضل من نهاد انگشت
به مجمع فضلا باز شد مراورا مشت
1. دیشب آن شوخچشم پاریسی
رقص را پایهٔ نکو برداشت
1. شعر دانی چیست، مرواربدی از دیای عقل
شاعر آن افسونگری کاین طرفه مروارید سفت
1. دوش زندانبان بگشاد در و با من گفت
مژده ای خواجه که امروز گل سرخ شکفت