دل موری میازار ار از ملکالشعرا بهار قطعه 425
1. دل موری میازار ار چه خرد است
که خردک نالشی سازد تو را خرد
1. دل موری میازار ار چه خرد است
که خردک نالشی سازد تو را خرد
1. عمری به باد رفت و به جا ماند این کتاب
باشدکشی بخواند وآمرزش آورد
1. در خوردن بشر خاک از بس که حرص دارد
از سنگ قبر هر روز دندان نوگذارد
1. به پوز این مجیدک ریش گویی
کلاغی پشم در منقار دارد
1. نه هرکه درد دیار و غم وطن دارد
به راستی خیر از درد و داغ من دارد
1. آه کامسال آسمان در خطهٔ افغان زمین
بر رخ روشندلان باب فغان مفتوح کرد
1. بنگر برنج را که به چندین حقارتش
آهنگ شهر علوی از بن شهر بند کرد
1. در عهد شهنشه خردمند
کز لطف علاج ملک جم کرد
1. وه که عشقی در صباح زندگی
از خدنگ دشمن شبرو بمرد
1. سالها در فرنگ می گفتند
قوهٔ « کهربا» چها باشد
1. خمشمنشینو چون مردم سخنگوی
سخن گوید جوان گر اهل باشد
1. بیزحمت و دردسر چه جاییست
جایی که در آن بشر نباشد