1 فعل در راستی گواهم بس راست گفتم همین گناهم بس
2 گفتم از راستی بزرگ شوم در جهان این یک اشتباهم بس
3 ترک سرکردهام به راه وطن دست در آستین گواهم بس
1 برکش مراکه گوهر شمشیر آبدار تا از نیام برنکشندش پدید نیست
1 خواجهٔ فرخ سیر محمد دانش ای که سخن گستری و دانشپرور
2 نثر تو چون بر صحیفه خامهٔ بهزاد نظم تو چون در قنینه بادهٔ خلر
3 چون تو ندیدم سخنوری به فصاحت دیده و سنجیدهام هزار سخنور
4 همسر رنجم از آن که خاطر پاکت رنجه شد از مرگ ناگهانی همسر
1 ز خوبرویان بر من همی گذشت ستم از آن زمان که پدر برد درد بستانم
2 به کام من شد از آن روزگار، تلخی عشق که برد مادر در کام تلخ پستانم
1 خواجه برفت و خفت به خاک وتو ز ابلهی در ماتمش به ناله و آه اندری هنوز
2 بزدود خاک تیره از او آب و رنگ و تو در جامه کبود و سیاه اندری هنوز
3 مگری برآن که رخت به منزل کشید و رفت بر خویشتن گری که به راه اندری هنوز
1 آن چشم سفیدی که بود چشمش کور درکشور ما گشته به بینش مشهور
2 بیهوده کنند نام کاکا الماس برعکس نهند نام زنگی کافور
1 شد سیهپوش از غم مرگ صبا بدرالملوک زین مصیبت ملت اسلام قرمزپوش باد
2 کرد با نیکان ستیزه تا که شد همدوش مرگ هرکه با نیکان ستیزد با اجل همدوش باد
3 عیب پاکان کرد تا خاموش گشت او را زبان هر زبان کاو عیب پاکان می کند خاموش باد
4 هرکه بار دوش ملت گشت مانند صبا بار نعشش رهروان مرگ را بر دوش باد
1 چه یادگار نوبسم من اندرین دفتر که ازکدورت دل خامه را قرار نماند
2 بدین خوشیم که از خوب و زشت کار جهان به روزگار جز این چند یادگار نماند
3 یکی سوار درآمد به دشت و شوخی کرد ولی دریغ که جزگرد از آن سوار نماند
4 تو ای رفیق که خواندی خط بهار امروز بمان به کام دل خویش اگر بهار نماند
1 عمری به باد رفت و به جا ماند این کتاب باشدکشی بخواند وآمرزش آورد
2 ای مهربان رفیق که خواندی کتاب من شاید به چشم ذوق تو صد عیب برخورد
3 گر عیبی اندر آن نگری عیبپوش باش زبرا تو زود بگذری، این نیز بگذرد
4 با این همه معانی و این سبک و انسجام چشم حسودکورکه جز عیب ننگرد
1 حسین دانش آن سرخیل ابرار که در عالم به دانایی علم شد
2 درختی سایه گستر بود افسوس که پیش تندباد مرگ خم شد
3 ز بنیان ادب رکنی فرو ریخت ز بستان هنر نخلی قلم شد
4 دل روشندلان از فرقت وی قرین حرقت و رنج و الم شد