1 مرد باید که ز گشت فلک و اختر تن بهاندوه و بهغم خیره نرنجاند
2 صبر بایدکه به آلام ظفر یابی ور نه آلام تن مرد بسنباند
3 مرد را شاید در محنت روزافزون صبر ایوب نبی لختی برخواند
4 رنجه از بازی گردون نتوان بودن کاسمانبازیاز اینگونهبسی داند
1 قطعهٔ شعر ز شوریده شنیدم که در آن گفته تبریک به شهزاده در این عید سعید
2 سخنش بس که بلند است هم از راه سخن میتوان بر لب او بوسه زد از راه بعید
3 شعر شیرین ز فصیحالملک امروز خوش است که بود رسم که نقل و شکر آرند به عید
1 کربم و باذل ابری برآمد از بر کوه بغارتیده همه بار خانهٔ عمان
2 صلای داد و جبین برگشاد و کرد نثار بهدشت گوهر سیراب و بر افق مرجان
1 مرا درست به یاد اندرست عهد صبی به روزگار لطیف تفرج و بازی
2 فتاد پارهٔ مومی ز دامن دایه من آن ربودم و جستم چو آهو از تازی
3 چو سنگ بودم درآغاز و نرم گشت آخر گهی ز فرط فشردن گهی ز دمسازی
4 از او بساختم امثال مار و موش و وزغ بهحجره چیدمشان چون بساط خرازی
1 در خوردن بشر خاک از بس که حرص دارد از سنگ قبر هر روز دندان نوگذارد
2 سنگ مزار عاشق سرپوش نامرادیست این سنگ را کس ای کاش از جای برندارد
3 بهتر بود ز سیصد الحمد قل هو اله صاحبدلی کز اخلاص ما را به حق سپارد
4 ماکودکان خاکیم این خاک مادر ماست زبن رو بودکه ما را در سینه میفشارد
1 تبارک الله از این فرخ آستان که بود به پاس درگه او آسمان همیشه مقیم
2 حریم زادهٔ موسی که چون دم عیسی روان فزاید خاک درش به عظم رمیم
3 به چشم زایر این آستان بود روشن هرآنچه گشت به سینا نهان ز چشم کلیم
4 به است فرش ره او ز مرغزار بهشت چنان که خاک در او زکوثر و تسنیم
1 چون سرابند سفلگان از دور که نمایند بحرهای علوم
2 هرچه نزدیکتر شوی سویشان لاجرم بیشتر شوی محروم
3 رادمردان ز دور همچون کوه ناپدیدند و قدرشان مکتوم
4 سویشان هرچه میشوی نزدیک قدرشان بیشتر شود معلوم
1 چو ازگشت زمان آلمان و اتریش به چنگ حزب نازی اندر افتاد
2 بپا گردید جنگی خانمانسوز که مانندش ندارد آدمی یاد
3 ز ده کشور فزون در چنگ آلمان به یک ضربت شدند از هستی آزاد
4 عروس دهر پاربس نکوروی بخفت اندر بر این تازه داماد
1 از چاه عموی شه اگر جست خراسان در چالهٔ جد شه جمجاه فتاده
2 جست ازکف فرزند مظفرشه و امروز گیر پسر ناصر دین شاه فتاده
3 در دامن آن پور، بهدلخواه شد اما در بستر این پیر به اکراه فتاده
4 ای شاه به شهنامه درون هست که بیژن در چاه به فرموده بدخواه فتاده
1 رنج و زحمت طلبی، باش معاشر با خلق حشر با خلق بلی رحمت و رنج آرد بار
2 خواهی از دغدغه و رنج فراغت یابی ترک صحبت کن و در خانه نشین صوفیوار
3 باش مأنوس به یاری که نپرسد ز تو چیز هم نگوید به تو چیزی که نپرسی ناچار
4 گر سخن خواهی با تو سخن آرد به میان ور خمش باشی خاموش نشیند به کنار