1 نهفته روی به برگ اندرون گلی محجوب ز باغبان طبیعت ملول و غمگین بود
2 زتاب و جلوه اگر چند مانده بود جدا ولی ز نکهت او باغ عنبرآگین بود
3 ز اوستادی خورشید و دایگانی ماه جدا به سایهٔ اشجار، فرد و مسکین بود
4 نه با تحیت نوری ز خواب برمیخاست نه به افسانهٔ مرغی سرش به بالین بود
1 مثقلی با من ز روی طنز گفت صحبت از فضلت به کشور میرود
2 گر ترا دستی است درعلم سیر کشف این رمزت میسر میرود
3 این جهان چه؟ گاو چه؟ ماهی کدام کز خیالش عقلم از سر میرود
4 گفتم اندر بیثباتیهای دهر زبن اشارتها مکرر میرود
1 اهتمام و شوق اگر یاور شود مرد خامل ذکر نامآور شود
2 شوق را باطل مکن در خویشتن تا ز نورش خاطرت انور شود
3 کاتش تابان به خاکستر درون گر بماند دیر، خاکستر شود
4 کودکی نقاش بشناسم که داشت آرزو تا قائد کشور شود
1 آن که کمتر شنید پند پدر روزگارش زیاده پند دهد
2 وان که را روزگار پند نداد تیغ زهر آبداده پند دهد
1 سنبل صد برگ رنگارنگ پنداری مگر چار چیز از چار حیوان گشته در یکجا پدید
2 غبغب رنگین کبوتر، گردن طاوس نر روی بوقلمون مست و دُمّ روباه سپید
3 در حقیقت یک گلستان گل خرید از گلفروش آن که از این سنبل صد برگ یک گلدان خرید
4 شامهاش گردد عبیرآمیز و چشمش پرنگار هرکه او یکبار گوشش وصف این سنبل شنید
1 ز البرز بزرگ در شمال ری هر شب دم دلکش شمال آید
2 از باد شمال مشکبو هر دم جان رقصد و دل به وجد و حالآید
3 وز عطر خوش گل و ریاحینش آفات سموم را زوال آید
4 برفش بگدازد و به شهر اندر بس چشمه دلکش زلال آید
1 ای جناب میرزا .. از بهر چه حکم بر کفر من دلریش محزون دادهاید؟
2 اشتباهات عجیب و انتسابات خنک همچو آروغ از درون سینه بیرون دادهاید
3 چون منی در آستانه باعث ضعف شماست زان سبب در عزل من دستور معجون دادهاید
4 گر برای هجو اول بود، کان هجوی نبود کز غضب رخساره را رنگ طبرخون دادهاید
1 قطعهٔ شعر ز شوریده شنیدم که در آن گفته تبریک به شهزاده در این عید سعید
2 سخنش بس که بلند است هم از راه سخن میتوان بر لب او بوسه زد از راه بعید
3 شعر شیرین ز فصیحالملک امروز خوش است که بود رسم که نقل و شکر آرند به عید
1 حبذا خاک روانبخش و زهی تربت پاک که از او خاک ز افلاک فزون یافته فر
2 آشناتر به دل خلق که دانش در دل پاکتر در نظر مرد که بینش به نظر
3 درد را کاین شد درمان چه زیان و چه گزند رنج را کاین شد دارو چه مقام و چه خطر
4 گنج اسرار خدائیست همانا که خدای کرده گنجور وی این خواجهٔ پاکیزه سیر
1 خواجهٔ فرخ سیر محمد دانش ای که سخن گستری و دانشپرور
2 نثر تو چون بر صحیفه خامهٔ بهزاد نظم تو چون در قنینه بادهٔ خلر
3 چون تو ندیدم سخنوری به فصاحت دیده و سنجیدهام هزار سخنور
4 همسر رنجم از آن که خاطر پاکت رنجه شد از مرگ ناگهانی همسر