1 نماند درد و درمان هم نماند نماند وصل و هجران هم نماند
2 بهارا غم مخورکاندر زمانه نماند عیش و خذلان هم نماند
3 به تهران در منال ازیاد استخر که رفت استخر وتهران هم نماند
4 شود ایران بسی آباد و ویران همان آباد و وبران هم نماند
1 شنیدم در امریکا گروهی دل از عشق زنان یکسو کشیدند
2 ز دست بیوفاییهای نسوان در آغوش جوانان آرمیدند
3 همانگه دستهای در شهر پاریس سوی این ماجرا با سر دویدند
4 چنان شد رسم کار بچهبازی که گفتی زن از اول نافریدند
1 هر شب میان خانه افسر زن ... نامحرمان صلای خبردار می کشند
2 مرد و زن و پدرزن و مادرزن و عروس در بزم عیش باده کلنار می کشند
3 کدبانوان و دخترکان و عروسکان در نزد غیر پرده ز رخسار می کشند
4 از بس غربو و هلهله، گویی میان جمع نایب حسین را به سردار می کشند
1 دانشوران غرب نمودند اختراع نوریقوی که پرتوش از قلب سرکند
2 دل را بدان معاینه سازند وانگهی درمان چنان کنندکه در وی ثمرکند
3 زان بیخبرکه نور جمال نگار ما از قلبهاگذشته بهجانها اثرکند
4 تنها تفاوتی است که قلب شکسته را آن پر نشاط سازد و این پر شررکند
1 باد صبا خوش است شهیدان رشت را از ماجرای قاتل ایشان خبرکند
2 این بیت را که از اثر طبع دیگریست بر قبرشان نثار چو عقد گهرکند
3 «دیدی که خون ناحق پروانه شمع را» «چندان امان نداد که شب را سحرکند»
1 آسمان با کسی وفا نکند تا به هفتادکس جفا نکند
2 نکند پادشا گدایی را تا دوصد پادشا گدا نکند
3 آنچنان کارها شدست خراب که دگرگپ زدن کرا نکند
4 ور زنی بانگ بر کریوهٔ کوه کوه در پاسخت صدا نکند
1 بنگر آن غول راکز هول او دیو لاحول دمادم می کند
2 گر کشی عکسش به دیوار خلا لولئین از هیبتش رم می کند
1 به حیرتم که اجانب ز ما چه میخواهند؟ ملوک عصر ز مشتی گدا چه میخواهند؟
2 ز فقر مردیم، از نان ما چه میشکنند به جان رسیدیم، از جان ما چه میخواهند؟
3 نوا نوای کسی بود و رقص رقص کسی درین میان ز من بینوا چه میخواهند؟
4 خطا نمود شه و اجنبی سزایش داد ز ملتی که نکرده خطا چه میخواهند؟
1 درست گوی و به هنگام گوی و نیکوگوی که سخت مشکل کاربست کارگفت و شنود
2 اگر سلامت خواهی به هر مقام، زبان مکن درازکه آن خنجریست خونآلود
3 خموش باش، چه بسیار دیدهایم که داد زبان سرخ سر سبز را به تیغ کبود
1 بنگر بدان درخش که با قوت شمال برجست و روی ابر بهناخن همی شخود
2 چون طفل خردسال که با خامه طلا کجمج خطی کشد بهٔکی صفحهٔ کبود