1 در خوردن بشر خاک از بس که حرص دارد از سنگ قبر هر روز دندان نوگذارد
2 سنگ مزار عاشق سرپوش نامرادیست این سنگ را کس ای کاش از جای برندارد
3 بهتر بود ز سیصد الحمد قل هو اله صاحبدلی کز اخلاص ما را به حق سپارد
4 ماکودکان خاکیم این خاک مادر ماست زبن رو بودکه ما را در سینه میفشارد
1 به پوز این مجیدک ریش گویی کلاغی پشم در منقار دارد
2 چو بینی کلهٔ سرخ کلش را شتر گویی چقندر بار دارد
1 نه هرکه درد دیار و غم وطن دارد به راستی خیر از درد و داغ من دارد
2 ز روزگار خرابم کسی شود آگاه که خار در جگر و قفل بر دهن دارد
3 بهحقشامغریبان نگاهدار ای زلف دل مراکه پریشانی از وطن دارد
1 آه کامسال آسمان در خطهٔ افغان زمین بر رخ روشندلان باب فغان مفتوح کرد
2 پادشاهی دادگستر را به تیر ظالمی کشت و قلب عالمی را زین عزا مجروح کرد
3 در عزای شاه غازی بود دلها داغدار مرگ «مستغنی» ز نو آن داغ را مقروح کرد
4 شهسواری از ادب گم شد که با تیغ زبان پیشتاز جهل را از پشت زین مطروح کرد
1 بنگر برنج را که به چندین حقارتش آهنگ شهر علوی از بن شهر بند کرد
2 افکند قشر صورت و شد کوفته بدنگ وانگاه پخته گشت و جهانش بلند کرد
1 در عهد شهنشه خردمند کز لطف علاج ملک جم کرد
2 شاهنشه پهلوی کزین ملک معدوم طریقهٔ ستم کرد.
3 آن شاه که احترام نامش ما را به زمانه محترم کرد
4 زان لحظه که تکیه زد بر اورنگ شورش بجهید وفتنه رم کرد
1 وه که عشقی در صباح زندگی از خدنگ دشمن شبرو بمرد
2 پرتوی بود ازفروغ آرزو آن فروغ افسرد وآن پرتو بمرد
3 شاعری نوبود وشعرش نیزنو شاعر نو رفت و شعر نو بمرد
1 سالها در فرنگ می گفتند قوهٔ « کهربا» چها باشد
2 چون بدیدند قدرتش گفتند این چنین قوه ازکجا باشد
3 گو بیایند خیا برقشناس کاین کرامات پیش ما باشد
4 رنگ زرد من و اشارهٔ دوست قوهٔ برق وکهربا باشد
1 خمشمنشینو چون مردم سخنگوی سخن گوید جوان گر اهل باشد
2 سخن شایسته می گوی و میندیش سخن شایسته گفتن سهل باشد
3 زمن بشنو به خاموشی مکن خوی که خاموشی دلیل جهل باشد
1 بیزحمت و دردسر چه جاییست جایی که در آن بشر نباشد
2 کانجاکه در آن بشر نهاد پای بیزحمت و دردسر نباشد