1 دیدهای کس درون خلد مقیم خاطرش بستهٔ عذاب الیم
2 منم اندر سویس جسته مقام دل به تهران و امجدیه مقیم
3 عقل گوید که در بهشت بپای عشق گوبد برو بهسوی جحیم
4 من نخواهم بهشت بیاحباب دوست بهتر زکوثر و تسنیم
1 منت خدای را که من از نسل برمکم بتوان شمرد جد و پدر تا فرامکم
2 جز خاندان حیدر کرار در جهان یک خانواده نیست به تعظیم، هم تکم
3 در ملک خویش و در همه آفاق، مشتهر بر خانوادهٔ خود و بر خود مبارکم
1 اهتمام و شوق اگر یاور شود مرد خامل ذکر نامآور شود
2 شوق را باطل مکن در خویشتن تا ز نورش خاطرت انور شود
3 کاتش تابان به خاکستر درون گر بماند دیر، خاکستر شود
4 کودکی نقاش بشناسم که داشت آرزو تا قائد کشور شود
1 به حیرتم که اجانب ز ما چه میخواهند؟ ملوک عصر ز مشتی گدا چه میخواهند؟
2 ز فقر مردیم، از نان ما چه میشکنند به جان رسیدیم، از جان ما چه میخواهند؟
3 نوا نوای کسی بود و رقص رقص کسی درین میان ز من بینوا چه میخواهند؟
4 خطا نمود شه و اجنبی سزایش داد ز ملتی که نکرده خطا چه میخواهند؟
1 هرکه خواهدکه ادیبی کند از روی کتاب زو فراوان غلط و تصحیف افتد به کلام
2 آن که خواهدکه طبابت کند از روی کتاب از طبابتش همه ساله بمیرند انام
3 و آن که خواهد که منجم شود از روی کتاب اختلافات پدید آورد اندر ایام
4 و آن که خواهد که فقیهی کند از روی کتاب شود البته ازو باطل و ضایع احکام
1 گفت صوفی تن بود زندان جان چون قفس کانجا نشانی بلبلی
2 گفتمش در اشتباهی ای رفیق کی شود تن در بر جان حایلی؟
3 جسم، اضدادیست درهم بیخته کی کنند اضداد کار قابلی؟
4 هریک از اجزا شتابان سوی اصل چون به سوی بحرغیث هاطلیا
1 حبذا خاک روانبخش و زهی تربت پاک که از او خاک ز افلاک فزون یافته فر
2 آشناتر به دل خلق که دانش در دل پاکتر در نظر مرد که بینش به نظر
3 درد را کاین شد درمان چه زیان و چه گزند رنج را کاین شد دارو چه مقام و چه خطر
4 گنج اسرار خدائیست همانا که خدای کرده گنجور وی این خواجهٔ پاکیزه سیر
1 گفتند فروتن شو تا زر به کف آری زرگرد شود چون که شود مرد فروتن
2 گفتم که فروتن نشود مرد جوانمرد ننهد ز پی مال به بدنامی گردن
3 زان مال عزیز است کزان عزت زاید عزت را با ذلت حاصل نکنم من
4 نزدیک فقیرانم خوشخوار چو حلوا نزدیک امیرانم دشخوار چو آهن
1 سخن چوگویی سنجیده گوی در مجلس که از کلام نسنجیده خوار گردد مرد
2 درست گوی و ادب ورز و بر گزافه مرو صریح باش و به جد کوش و گرد هزل مگرد
3 بسا سخن که ازو خاست بحث و جنگ و قتال بسا عمل که از او زاد رشگ و کین و نبرد
4 گر آنچه گویی دانی، بری فراوان سود ور آنچه دانی گویی، کشی فراوان درد
1 دربغ و دردکه ازکید چرخ و فتنه دهر بشد صبوری و ازکف ربود صبر جهان
2 دربغ از آن دل دانا که از جفای سپهر گزید خاک سیه را ز بهر خویش مکان
3 صبوری آن ملک شاعران طوس برفت بجای ماند همه ملک شعر بیسلطان
4 شد از میانه ادیبی که ملک دانش را حیات بود بدو چون حیات جسم به جان