اگر تو رخ بنمایی ستم از ملکالشعرا بهار غزل 324
1. اگر تو رخ بنمایی ستم نخواهد شد
ز حسن و خوبی تو هیچ کم نخواهد شد
...
1. اگر تو رخ بنمایی ستم نخواهد شد
ز حسن و خوبی تو هیچ کم نخواهد شد
...
1. سر آزادهٔ ما منت افسر نکشد
تن وارستهٔ ما حسرت زیور نکشد
...
1. گر چون تو نقشی ایصنم نقاش چین در چین کشد
عمر درازی بایدش کان زلف چین در چین کشد
...
1. بازآمد آن ترک ختا کز بیقراران کین کشد
یارب مبادا کز خطا خط بر من مسکین کشد
...
1. گل مقصود نچید آن که چو من خوار نشد
نشد آزاد ز غم هر که گرفتار نشد
...
1. نسیم صبحدم ازکوهپایه باز آمد
درخت سرو ز شادی به اهتزاز آمد
...
1. راستی روی نکویش به گلستان ماند
خط و خالش به گلو سبزه وریحان ماند
...
1. آن خط سبز بین که چه زیبا نوشتهاند
گویی خط از عبیر به دیبا نوشتهاند
...
1. دعوی چه کنی داعیهداران همه رفتند
شو بار سفر بند که یاران همه رفتند
...
1. دلفریبان که به روسیه ی جان جا دارند
مستبدانه چرا قصد دل ما دارند
...
1. خوبرویان یار را در عین یاری میکشند
دوستداران را به جرم دوستداری میکشند
...
1. پیوند ببندند بتان لیک نپایند
ور زان که بپایند بگویند و نیایند
...