1 آخر از جور تو عالم را خبر خواهیم کرد خلق را از طرّهات آشفتهتر خواهیم کرد
2 او از عشق جهانسوزت مدد خواهیم خواست پس جهانی را ز شوقت پر شرر خواهیم کرد
3 جان اگر باید به کوی ات نقد جان خواهیم داد سر اگر باید به راهت ترک سر خواهیم کرد
4 در غم عشق تو با این نالههای دردناک اختر بیدادگر را دادگر خواهیم کرد
1 بازآمد آن ترک ختا کز بیقراران کین کشد یارب مبادا کز خطا خط بر من مسکین کشد
2 دلدادگان از هر طرف برگرد او بربسته صف بگرفته دامانش به کف گه آن کشد گه این کشد
3 گر جان به کف باید نهاد این بندهٔ مسکین نهد ور بار غم باید کشید این خاطر غمگین کشد
4 گر باغبان گل پرورد کز وی زمانی برخورد یا زحمت کانون برد یا محنت تشرین کشد
1 علیالصباح که بر طرهات زنی شانه هزار نافه گشایی میان کاشانه
2 گر از بهشت گریزدکسی رواست بسی که هست چونتوبهشتی رخیش درخانه
3 کسان زنند به دیوانگیم طعنه و من برآن که از غم عشق تو نیست دیوانه
4 کجا برون روی ای مهر دوست از دل من که گنج را نسزد جای جز به ویرانه
1 آخر زغم عشقت ای طفل دبستانی رفتم من از این عالم، عالم به تو ارزانی
2 عشق من و تو ای ماه بیرون ز شگفتی نیست من پیر جهاندیده، تو طفل دبستانی
3 نشگفت گر از مجنون در عشق شوم افزون کز معرفت افزون است شهری ز بیابانی
4 تو اول و تو ثانی در خوبی و رعنایی ای ثانی بیاول وی اول بیثانی
1 شاهدی کز پی او دیدهٔ گریانی نیست نوبهاریست که هیچش نم بارانی نیست
2 گر شبانگه نشود دیدهٔ ابری گریان بامدادان به چمن غنچهٔ خندانی نیست
3 الله الله مکن ای ابر چنین سنگدلی کز عطش در دل افسردهٔ ما جانی نیست
4 گرتوبر سبزه وربحان نکنی مرحمتی برلب جوی دگر سبزه وریحانی نیست
1 خیزید و به پای خم مستانه سر اندازید وان راز نهانی را از پرده براندازند
2 این طرح کج گیتی شایان تماشا نیست شایان تماشا را طرح دگر اندازید
3 ذوق بشریت را این عشق کهن گم کرد عشقی نو و فکری نو اندر بشر اندازید
4 تا عشق دگرگونی پیدا شود اندر دل آن زلف چلیپا را در یکدگر اندازید
1 از دوست بریدیم به صد رنج و ندامت از دوست بهخیر آمد و از ما بهسلامت
2 حالی دل مظلوم مرا غمزهٔ مستش با تیر زد و ماند قصاصش به قیامت
3 از عشق حذرکن که بود ماحصل عشق خون خوردن و جان کندن و آنگاه ملامت
4 طی شد زجهان چشمه خضر ودم عیسی ایزد به لب لعل تو داد این دو کرامت
1 از ما به جز از وفا نیاید وز یار به جز جفا نیاید
2 دلبر چه بلا بودکه هرگز نزد من مبتلا نیاید
3 حرزی است مرا نهان کزان حرز در خانهٔ ما بلا نیاید
4 من کوه غم توام ولیکن زین کوه دگر صدا نیاید
1 مکن تو با دل من بیش از این به جور سلوک که ملک زیر و زبر میشود ز جور ملوک
2 لبت به نغمهٔ جانبخش چون مسیحا، جان دهد به پیکر بیروح مردم مفلوک
3 وفا کنی بچشیم و جفا کنی بکشیم به حکم آن که بتان مالکند و ما مملوک
4 کند قمر به رخت سجده؟ این بود معلوم رسد به نور رخت زهره؟ این بود مشکوک
1 باد بر آن دو سر طرهٔ شبرنگ افتاد حذر ای دل که میان دو سپه جنگ افتاد
2 خط بر آن روی نکو دست تطاول بگشود آه و صد آه که آن آینه را زنگ افتاد
3 خون دل شد عوض باده به کام من مست بس که در ساغرم از بام فلک سنگ افتاد
4 گفتم آید اثری در دلش از ناله و آه وه که آه از اثر و ناله ز آهنگ افتاد