11 اثر از غزلیات ملک‌الشعرا بهار در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات ملک‌الشعرا بهار شعر مورد نظر پیدا کنید.
خانه / آثار ملک‌الشعرا بهار / غزلیات ملک‌الشعرا بهار

غزلیات ملک‌الشعرا بهار

1 در پایش اوفتادم و اصلا ثمر نداشت تا خون من نریخت ز من دست برنداشت

2 دل خون شد از نگاهش وبر خاک ره چکید بیچاره بین که طاقت یک نیشتر نداشت

3 چون سر نداشتیم عبث دست و پا زدیم آری ز پا فتاد هرآن کس که سر نداشت

4 در خون طپیدنم ز دل زار خویش بود ورنه خدنگ ناز تو چندان خطر نداشت

1 در مسیل مسکنت خفتیم و چندی برگذشت سر ز جا برداشتیم اکنون که‌آب از سرگذشت

2 تیغ بر سر خورده فرهادا برآور سر ز خواب کافتاب از تیغ کوه بیستون اندرگذشت

3 اهرمن ملک سلیمان پیمبر غصب کرد دیو بر بنگاه کیکاوس نام‌آورگذشت

4 پیش این روز سیه‌، گشتند بالله روسفید روزهایی کز سیه‌بختی برین کشور گذشت

1 گفتمش‌هنگام‌وصل است ای بت‌فرخار، گفت‌: باش اکنون تا برآید، گفتم‌: ازگل خار، گفت‌:

2 جانت اندر هجر، گفتم‌: جان پی ایثار تست گرچه هست این هدیه در نزد تو بی‌مقدار، گفت‌:

3 عاشقا! این ناله و آه و فغان از جور کیست‌؟ گفتم‌: از جور تو معشوق جفاکردار، گفت‌:

4 عاشقان را رنج باید بردگفتم‌: رنج عشق‌؟ گفت‌: از آن دشوارتر، گفتم‌: فراق یار؟ گفت

1 از دوست بریدیم به صد رنج و ندامت از دوست به‌خیر آمد و از ما به‌سلامت

2 حالی دل مظلوم مرا غمزهٔ مستش با تیر زد و ماند قصاصش به قیامت

3 از عشق حذرکن که بود ماحصل عشق خون خوردن و جان کندن و آنگاه ملامت

4 طی شد زجهان چشمه خضر ودم عیسی ایزد به لب لعل تو داد این دو کرامت

1 شمعیم و دلی مشعله‌افروز و دگر هیچ شب تا به سحر گریهٔ جانسوز و دگر هیچ

2 افسانه بود معنی دیدار که دادند در پرده یکی وعدهٔ مرموز و دگر هیچ

3 حاجی که خدا را به حرم جست چه باشد از پارهٔ سنگی شرف‌اندوز و دگر هیچ

4 خواهی که شوی باخبر ازکشف و کرامات مردانگی و عشق بیاموز و دگر هیچ‌

1 خیزید و به پای خم مستانه سر اندازید وان راز نهانی را از پرده براندازند

2 این طرح کج گیتی شایان تماشا نیست شایان تماشا را طرح دگر اندازید

3 ذوق بشریت را این عشق کهن گم کرد عشقی نو و فکری نو اندر بشر اندازید

4 تا عشق دگرگونی پیدا شود اندر دل آن زلف چلیپا را در یکدگر اندازید

1 باد بر آن دو سر طرهٔ شبرنگ افتاد حذر ای دل که میان دو سپه جنگ افتاد

2 خط بر آن روی نکو دست تطاول بگشود آه و صد آه که آن آینه را زنگ افتاد

3 خون دل شد عوض باده به کام من مست بس که در ساغرم از بام فلک سنگ افتاد

4 گفتم آید اثری در دلش از ناله و آه وه که آه از اثر و ناله ز آهنگ افتاد

1 تا به کنج لبت آن خال سیه‌رنگ افتاد نافه را صدگره از خون به دل تنگ افتاد

2 آن نه خط است برآن عارض پرنقش و نگار رنگ محویست که در دفتر ارژنگ افتاد

3 سیب از آسیب‌جهان‌رست که همرنگ تو شد گشت نارنج ز غم زردکه نارنگ افتاد

4 دررهت چشم من از هفته به هفتادکشید در پی‌ات کار من ازگام به فرسنگ افتاد

1 گر نیم‌شبی مست در آغوش من افتد چندان به لبش بوسه زنم کز سخن افتد

2 صد بار به پیش قدمش جان بسپارم یکبار مگر گوشه چشمش به من افتد

3 ای بر سر سودای تو سرها شده بر باد دور از تو چنانم که سری بی‌بدن افتد

4 آوازه کوچک دهنت ورد زبان‌هاست ییدا شود آن راز که در هر دهن افتد

1 نکاهدم بار، فزایدم درد نخواهدم یار، چه بایدم کرد

2 غبار راهی‌، شدم که گاهی زکوی دلدار برآیدم گرد

3 به هرکجا بخت کشاندم رخت سپهر دوّار نمایدم طرد

4 فلک چو بازی به گرم تازی فشاردم خوار ربایدم سرد

آثار ملک‌الشعرا بهار

11 اثر از غزلیات ملک‌الشعرا بهار در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات ملک‌الشعرا بهار شعر مورد نظر پیدا کنید.