باد بر آن دو سر طرهٔ از ملکالشعرا بهار غزل 312
1. باد بر آن دو سر طرهٔ شبرنگ افتاد
حذر ای دل که میان دو سپه جنگ افتاد
...
1. باد بر آن دو سر طرهٔ شبرنگ افتاد
حذر ای دل که میان دو سپه جنگ افتاد
...
1. تا به کنج لبت آن خال سیهرنگ افتاد
نافه را صدگره از خون به دل تنگ افتاد
...
1. گر نیمشبی مست در آغوش من افتد
چندان به لبش بوسه زنم کز سخن افتد
...
1. نکاهدم بار، فزایدم درد
نخواهدم یار، چه بایدم کرد
...
1. ملک جهان چون سویس باغ ندارد
لالهٔ باغ سویس داغ ندارد
...
1. رخ تو دخلی به مه ندارد
که مه دو زلف سیه ندارد
...
1. دل از تطاول زلف نگار جان نبرد
چو مارگیر کز آسیب مار جان نبرد
...
1. ای دل به صبر کوش که هر چیز بگذرد
زبن حبس هم مرنج که این نیزبگذرد
...
1. آخر از جور تو عالم را خبر خواهیم کرد
خلق را از طرّهات آشفتهتر خواهیم کرد
...
1. لب لعل تو می فروشی کرد
چشم مست تو بادهنوشی کرد
...
1. درغمش هرشب به گردون پیک آهم میرسد
صبرکن ای دل شبی آخر به ما هم میرسد
...
1. مشتاقی و صبوری با هم قرین نباشد
این باشد آن نباشد آن باشد این نباشد
...