1 در پایش اوفتادم و اصلا ثمر نداشت تا خون من نریخت ز من دست برنداشت
2 دل خون شد از نگاهش وبر خاک ره چکید بیچاره بین که طاقت یک نیشتر نداشت
3 چون سر نداشتیم عبث دست و پا زدیم آری ز پا فتاد هرآن کس که سر نداشت
4 در خون طپیدنم ز دل زار خویش بود ورنه خدنگ ناز تو چندان خطر نداشت
1 در مسیل مسکنت خفتیم و چندی برگذشت سر ز جا برداشتیم اکنون کهآب از سرگذشت
2 تیغ بر سر خورده فرهادا برآور سر ز خواب کافتاب از تیغ کوه بیستون اندرگذشت
3 اهرمن ملک سلیمان پیمبر غصب کرد دیو بر بنگاه کیکاوس نامآورگذشت
4 پیش این روز سیه، گشتند بالله روسفید روزهایی کز سیهبختی برین کشور گذشت
1 گفتمشهنگاموصل است ای بتفرخار، گفت: باش اکنون تا برآید، گفتم: ازگل خار، گفت:
2 جانت اندر هجر، گفتم: جان پی ایثار تست گرچه هست این هدیه در نزد تو بیمقدار، گفت:
3 عاشقا! این ناله و آه و فغان از جور کیست؟ گفتم: از جور تو معشوق جفاکردار، گفت:
4 عاشقان را رنج باید بردگفتم: رنج عشق؟ گفت: از آن دشوارتر، گفتم: فراق یار؟ گفت
1 از دوست بریدیم به صد رنج و ندامت از دوست بهخیر آمد و از ما بهسلامت
2 حالی دل مظلوم مرا غمزهٔ مستش با تیر زد و ماند قصاصش به قیامت
3 از عشق حذرکن که بود ماحصل عشق خون خوردن و جان کندن و آنگاه ملامت
4 طی شد زجهان چشمه خضر ودم عیسی ایزد به لب لعل تو داد این دو کرامت
1 شمعیم و دلی مشعلهافروز و دگر هیچ شب تا به سحر گریهٔ جانسوز و دگر هیچ
2 افسانه بود معنی دیدار که دادند در پرده یکی وعدهٔ مرموز و دگر هیچ
3 حاجی که خدا را به حرم جست چه باشد از پارهٔ سنگی شرفاندوز و دگر هیچ
4 خواهی که شوی باخبر ازکشف و کرامات مردانگی و عشق بیاموز و دگر هیچ
1 خیزید و به پای خم مستانه سر اندازید وان راز نهانی را از پرده براندازند
2 این طرح کج گیتی شایان تماشا نیست شایان تماشا را طرح دگر اندازید
3 ذوق بشریت را این عشق کهن گم کرد عشقی نو و فکری نو اندر بشر اندازید
4 تا عشق دگرگونی پیدا شود اندر دل آن زلف چلیپا را در یکدگر اندازید
1 باد بر آن دو سر طرهٔ شبرنگ افتاد حذر ای دل که میان دو سپه جنگ افتاد
2 خط بر آن روی نکو دست تطاول بگشود آه و صد آه که آن آینه را زنگ افتاد
3 خون دل شد عوض باده به کام من مست بس که در ساغرم از بام فلک سنگ افتاد
4 گفتم آید اثری در دلش از ناله و آه وه که آه از اثر و ناله ز آهنگ افتاد
1 تا به کنج لبت آن خال سیهرنگ افتاد نافه را صدگره از خون به دل تنگ افتاد
2 آن نه خط است برآن عارض پرنقش و نگار رنگ محویست که در دفتر ارژنگ افتاد
3 سیب از آسیبجهانرست که همرنگ تو شد گشت نارنج ز غم زردکه نارنگ افتاد
4 دررهت چشم من از هفته به هفتادکشید در پیات کار من ازگام به فرسنگ افتاد
1 گر نیمشبی مست در آغوش من افتد چندان به لبش بوسه زنم کز سخن افتد
2 صد بار به پیش قدمش جان بسپارم یکبار مگر گوشه چشمش به من افتد
3 ای بر سر سودای تو سرها شده بر باد دور از تو چنانم که سری بیبدن افتد
4 آوازه کوچک دهنت ورد زبانهاست ییدا شود آن راز که در هر دهن افتد
1 نکاهدم بار، فزایدم درد نخواهدم یار، چه بایدم کرد
2 غبار راهی، شدم که گاهی زکوی دلدار برآیدم گرد
3 به هرکجا بخت کشاندم رخت سپهر دوّار نمایدم طرد
4 فلک چو بازی به گرم تازی فشاردم خوار ربایدم سرد