1 سیل خونآلود اشکم بیخبر گیرد تو را خون مردم، آخر ای بیدادگر، گیرد تو را
2 ای شکرلب، آب چشمم نیک دریابد تو را وی قصبپوش آتش دل زود درگیرد تو را
3 ور گریزی زین دو طوفان چون پری بر آسمان بر فراز آسمان آه سحر گیرد تو را
4 باخبر کردم تو را خون ضعیفان را مریز زان که خون بیگناهان بیخبر گیرد تو را
1 همین نه ازستم چرخ شهرآمل سوخت کهازعطش بهری امسال سبزه وگل سوخت
2 بجای شمع برافروخت در چمن گل سرخ بجای شهپر پروانه بال بلبل سوخت
3 به باغ، بید معلق زتشنگی چون شمع گرفت لرزه و ازپای تا به کاکل سوخت
4 تو ای سحاب کرم قطرهای فشان بر خاک که چهرلاله سیه گشت وزلف سنبل سوخت
1 بر دل من گشت عشق نیکوان فرمانروا اشک سرخ من دلیل و رنگ زرد من گوا
2 نیستی رنگم چنین و نیستی اشکم چنان گر بر این دل نیستی عشق بتان فرمانروا
3 تا شدم با مهر آن نامهربان دلبر، قرین تا شدم با عشق آن ناپارسا یار آشنا
4 مهربان بودم، به جان خود شدم نامهربان پارسا بودم، به کار دین شدم ناپارسا
1 خامشی جُستم که حاسد مرده پندارد مرا وز سر رشگ و حسدکمتر بیازارد مرا
2 زنده درگور سکوتم من، مگر زین بیشتر روزگار مردهپرور خوار نشمارد مرا
3 مردمان از چشم بد ترسند و من از چشم خوب حق ز چشم خوب مهرویان نگهدارد مرا
4 مرکشاعر زندگیبخش خیال اوست کاش این خموشی در شمار مردگان آرد مرا
1 بکرد ای جوهر سیال در مغز بهار امشب سرت گردمنجاتم ده ز دست روزگار امشب
2 بر یاران ترشروی آمدم زبن تلخکامیها ز مستی خندهٔ شیربن به روبم برگمار امشب
3 ز سوز تب نمینالم طبیبا دردسرکم کن مرا بگذار با اندیشهٔ یار و دیار امشب
4 هزاران زخم کاری دارم اندر دل ولی هر دم ز یک زخم جگر ترساندم بیماردار امشب
1 بسوختیم زبیداد چرخ و خواهد سوخت کسی که علم فراموش کرد و جهل آموخت
2 بگو به سایهٔ دیوار دیگران خسبد کسی که خانهٔ خود را به دیگران بفروخت
3 وطن زکید اجانب درون آتش و ما به سر زنیم و بنالیم از اینکه آمل سوخت
4 شکافتیم و دربدیم و سوختیم ز جهل به زیب پیکر ما گر جهان قبایی دوخت
1 دوست میدارم من این نوروز فرخفال را تاکنم نو بر جبین خوبرویان سال را
2 خواهی ار با فال میمون بگذرد روز تو خوش خواهی ار با فال میمون بگذرد روز تو خوش
3 عاشقا ز آه سحر غافل مشو کاین ابر فیض آبیاری مینمایدگلشن آمال را
4 خواهی ار با کس درآمیزی به رنگ او درآی بین چسان همرنگ گل پروانه دارد بال را
1 جز روی تو کافروخته گردد ز می ناب آتش که شنیده است که روشن شود از آب
2 شنگرف دو رخسار تو آمیخته با سیم سیم تو ز دو دیدهام انگیخته سیماب
3 سیماب اگرم بارد به رخ عجبی نیست سیماب روان شیفته باشد به زر ناب
4 دو چشم و جبین تو در آن زلف چه باشد؟ دو نرگس نو ساخته اندر شب مهتاب
1 ای تازه بهار نغز و زیبایی اندر خور دیدن و تماشایی
2 رضوان سر شاخ تازه پیراید چون تو سر زلف تازه پیرایی
3 هر دم به دگر طریقه و آیین رخسارهٔ خویشتن بیارایی
4 تا آن که بدین طریقههای نو دل از کف شیخ و شاب بربایی
1 آن چه شعله است کزان راهگذار میآید یا چه برقیست که دایم بهنظر میآید
2 ظلماتیست جهانگیرکه چون سیل روان مژده آب حیاتش ز اثر میآید
3 زادهٔ فکر من است این که پس از چندین قرن به سفررفته و اکنون زسفر میآید
4 دیده بگشای و در آغوش بگیرش کز مهر پسری بر سر بالین پدر میآید