غم طوقی از آهن شد و از ملکالشعرا بهار غزل 289
1. غم طوقی از آهن شد و برگردنم آویخت
چون ژندهٔ درویش، بلا در تنم آویخت
...
1. غم طوقی از آهن شد و برگردنم آویخت
چون ژندهٔ درویش، بلا در تنم آویخت
...
1. بسوختیم زبیداد چرخ و خواهد سوخت
کسی که علم فراموش کرد و جهل آموخت
...
1. همین نه ازستم چرخ شهرآمل سوخت
کهازعطش بهری امسال سبزه وگل سوخت
...
1. حشمت محتشمان مایهٔ مرگ فقراست
داد ازین رسم فرومایه که در شهر شماست
...
1. عشقت آتش به دل کس نزند تا دل ماست
کی بهمسجد سزد آن شمع که در خانه رواست
...
1. شب است و آنچه دلم کرده آرزو اینجاست
ز عمر نشمرم آن ساعتی که او اینجاست
...
1. تا به گل هر لحظه بلبل را فغانی دیگراست
هر طرف از شهرت گل داستانی دیگر است
...
1. وحشت راه دراز از نظر کوته ماست
رخ متاب ای دل ازین ره که خدا همراه ماست
...
1. شب فراق تو گویی شبان پیوسته است
که زلف هرشبی اندرشب دگربسته است
...
1. نم باران ز بستان گرد رفته است
طبیعت را گلی از گل شکفته است
...
1. تو اگر خامی و ما سوخته، توفیر بسی است
شعلهٔ عشق نه گیرندهٔ هر خاروخسی است
...