1 بکرد ای جوهر سیال در مغز بهار امشب سرت گردمنجاتم ده ز دست روزگار امشب
2 بر یاران ترشروی آمدم زبن تلخکامیها ز مستی خندهٔ شیربن به روبم برگمار امشب
3 ز سوز تب نمینالم طبیبا دردسرکم کن مرا بگذار با اندیشهٔ یار و دیار امشب
4 هزاران زخم کاری دارم اندر دل ولی هر دم ز یک زخم جگر ترساندم بیماردار امشب
1 رقم قتل ما به دست حبیب چون مخالف نداشت شد تصویب
2 خامشی به مجلسی که در آن نیست یک تن سخنشناس و لبیب
3 خوبشتن را میان خیل خران خر نسازد به حکم عقل، ادیب
4 گورخر را چه حاجت بیطار بدوی را چه انتظار طبیب
1 غم طوقی از آهن شد و برگردنم آویخت چون ژندهٔ درویش، بلا در تنم آویخت
2 درگردن دلدار نیاویخته، دستم بشکست به صد خواری و در گردنم آویخت
3 آن طفل که پروردهٔ دل بود چو اغیار افتاد ز چشم من و در دامنم آویخت
4 بدگوبی جهال به بوم و برم آشفت بیغارهٔ حساد به پیرامنم آویخت
1 بسوختیم زبیداد چرخ و خواهد سوخت کسی که علم فراموش کرد و جهل آموخت
2 بگو به سایهٔ دیوار دیگران خسبد کسی که خانهٔ خود را به دیگران بفروخت
3 وطن زکید اجانب درون آتش و ما به سر زنیم و بنالیم از اینکه آمل سوخت
4 شکافتیم و دربدیم و سوختیم ز جهل به زیب پیکر ما گر جهان قبایی دوخت
1 همین نه ازستم چرخ شهرآمل سوخت کهازعطش بهری امسال سبزه وگل سوخت
2 بجای شمع برافروخت در چمن گل سرخ بجای شهپر پروانه بال بلبل سوخت
3 به باغ، بید معلق زتشنگی چون شمع گرفت لرزه و ازپای تا به کاکل سوخت
4 تو ای سحاب کرم قطرهای فشان بر خاک که چهرلاله سیه گشت وزلف سنبل سوخت
1 حشمت محتشمان مایهٔ مرگ فقراست داد ازین رسم فرومایه که در شهر شماست
2 یا رب این شهر چه شهر ست و چه خلقند این خلق که به هر رهگذری نعش غریبی پیداست
3 میشنیدم سحری طفل یتیمی می گفت: هر بلایی که به ما میرسد از این وزراست
4 خانهٔ «محتشم» آباد که از همت او شیون و غلغله در خانهٔ مسکین و گداست
1 عشقت آتش به دل کس نزند تا دل ماست کی بهمسجد سزد آن شمع که در خانه رواست
2 به وفایی که نداری قسم ای ماه جبین هر جفایی که کنی بر دل ما عین وفاست
3 اگر از ربختن خون منت خرسندی است این نه خون است بیا دست در او زن که حناست
4 سر زلف تو ز چین مشک تر آورده به شهر از ختن مشک مخواهید حریفان که خطاست
1 شب است و آنچه دلم کرده آرزو اینجاست ز عمر نشمرم آن ساعتی که او اینجاست
2 ز چشم شوخ رقیب ای صنم چه پوشی روی؟ بپوش قلب خود از وی که آبرو اینجاست
3 حذر چه میکنی از چشم غیر و صحبت خلق ز قلب خویش حذر کن که گفتوگو اینجاست
4 نگاهدار دل از آرزوی نامحرم که فر و جاه و جمال زن نگو اینجاست
1 تا به گل هر لحظه بلبل را فغانی دیگراست هر طرف از شهرت گل داستانی دیگر است
2 عشق بلبل جلوهٔ گل را نمایان کرد و بس ورنه گل را درگلستان دوستانی دیگر است
3 بانگ عشاق وطن غالب زروی درد نیست خلق را دربارهٔ ایشان گمانی دیگر است
4 خرقه و دراعه و داغ جبین حرفیست مفت صاحبان روح عالی را نشانی دیگر است