کسی که افسر همت نهاد از ملکالشعرا بهار غزل 348
1. کسی که افسر همت نهاد بر سر خویش
به دست کس ندهد اختیار کشور خویش
...
1. کسی که افسر همت نهاد بر سر خویش
به دست کس ندهد اختیار کشور خویش
...
1. مکن تو با دل من بیش از این به جور سلوک
که ملک زیر و زبر میشود ز جور ملوک
...
1. اگرچه بسته قضا دست نوبهار امسال
بدین خوشیم که خُرّم بود بهار امسال
...
1. دل سوی مهر می کشد و مهر سوی دل
جایی که مهر نیست مکن جستجوی دل
...
1. باز پیمان بست دل با دلبری پیمان گسل
سحر چشمش چشمبند و بند زلفش جانگسل
...
1. منم که خط غلامی دهم به نیم سلام
دل من است که قانع شود به یک پیغام
...
1. از داغ غمت جانا میسوزم و میسازم
چون شمع ز سر تا پا میسوزم و میسازم*
...
1. بود آیا که دگرباره به شیراز رسم
بار دیگر به مراد دل خود باز رسم
...
1. ز نار هجر میسوزم ز درد عشق مینالم
خدا را، ای طبیب مهربان رحمی بر احوالم
...
1. ز نادرستی اهل زمان شکسته شدیم
ز بس که داد زدیم آی دزد خسته شدیم
...
1. وقت آنست که بر سبزه مقامی بکنیم
بزمی آراسته و شرب مدامی بکنیم
...
1. منم که عشق بتانم نموده پیر و کهن
ندانم اینکه چه افتاده عشق را با من
...