1 ای مصور نقش آن سرّ نهانش را بکش موشکافیها کن و موی میانش را بکش
2 سیل اشگ از جویبار دیده اول کن روان زان سپس آن قد چون سرو روانش را بکش
3 گرز موی خامه شنگرفی جهد بر صفحه، زان نکتهای شیرین فروگیر و دهانش را بکش
4 چون مرا بیند ز شرمش برچکد خوی از عذار گرتوانی آن عذار خویدستان را بکش
1 درگوش دارم این سخن از پیر میفروش کای طفل بر نصیحت پیران بدار گوش
2 خواهی که خنده سازکنی چون غرابه خند خواهی که باده نوش کنی چون پیاله نوش
3 کآن یکهزار خنده نموده است و دیده تر وین یکهزار جرعه کشیدست و لب خموش
4 پوشیده می بنوش که سهل است این خطا با رحمت خدای خطابخش جرمپوش
1 کسی که افسر همت نهاد بر سر خویش به دست کس ندهد اختیار کشور خویش
2 بگو به سفله که در دست اجنبی ندهد کسی که نان پدر خورده، دست مادر خویش
3 چه غم عقیدهٔ ما را اگر به قول سفیه کسی به کشور خود گرد کرده لشگر خویش
4 در آب و خاک و هواهای خویش آزادیم رقیب گو بگدازد میان آذر خویش
1 مکن تو با دل من بیش از این به جور سلوک که ملک زیر و زبر میشود ز جور ملوک
2 لبت به نغمهٔ جانبخش چون مسیحا، جان دهد به پیکر بیروح مردم مفلوک
3 وفا کنی بچشیم و جفا کنی بکشیم به حکم آن که بتان مالکند و ما مملوک
4 کند قمر به رخت سجده؟ این بود معلوم رسد به نور رخت زهره؟ این بود مشکوک
1 اگرچه بسته قضا دست نوبهار امسال بدین خوشیم که خُرّم بود بهار امسال
2 سزد که خلق نکوتر ز سال پار شوند که نوبهار نکوتر بود ز پار امسال
3 نگار، پار سر قتل و جنگ و غارت داشت ولی به صلح و صفاییم امیدوار امسال
4 ز کارزار عدو، پار کار ما شد زار خدا کند که شود کار خصم زار امسال
1 دل سوی مهر می کشد و مهر سوی دل جایی که مهر نیست مکن جستجوی دل
2 دل گوشتپارهای که بجنبد به سینه نیست منگر چنین ز چشم حقارت به سوی دل
3 بحث بهشت و دوزخ و آشوب کفر و دین چون بنگرند نیست مگر گفتگوی دل
4 افلاک را به لرزه فکندی بهر نفس گر آمدی ز پرده برون هایهوی دل
1 باز پیمان بست دل با دلبری پیمان گسل سحر چشمش چشمبند و بند زلفش جانگسل
2 دوست کش، بیگانهپرور، دیرجوش و زودرنج سستپیمان، سختدل، مشکلپسند، آسانگسل
3 در نگاه تند چون قاتل ز مجرم جان ستان در عطای بوسه چون سیر از گرسنه نانگسل
4 لفظ آتشبار او یاسآور و امّیدسوز نرگس بیمار او دردافکن و درمانگسل
1 منم که خط غلامی دهم به نیم سلام دل من است که قانع شود به یک پیغام
2 کنون که گردش ایام را ثباتی نیست همان خوش است که در عشق بگذرد ایام
3 من آن مقام بلند از کجا به دست آرم که عاشقانه بیایم در آن بلند مقام
4 من آن نیام که هلال از تمام نشناسم مه دو هفته هلال است و عارض تو تمام
1 از داغ غمت جانا میسوزم و میسازم چون شمع ز سر تا پا میسوزم و میسازم*
2 از زشتی بدخوبان وز جور نکورویان گه زشت وگهی زیبا میسوزم و میسازم
3 درویش ز دروبشی شاه از طمع بیشی لیکن من از استغنا میسوزم و میسازم
4 سرخ ازتف عشقم دل، زرد از غم یارم رخ دایم چو گل رعنا، می سوزم و میسازم
1 بود آیا که دگرباره به شیراز رسم بار دیگر به مراد دل خود باز رسم
2 بود آیا که ز ری راه صفاهان گیرم وز صفاهان به طربخانهٔ شیراز رسم
3 خیزم از جای و بدان شهر طربخیز شوم تازم از شوق و بدان خطهٔ ممتاز رسم
4 به ملاقات گرامی ادبایی که بود جمله را قول و غزل تالی اعجاز رسم