1 غممخور جانا در اینعالم که عالم هیچ نیست نیستهستیجز دمیناچیز و آندمهیچنیست
2 گر بهواقع بنگری بینی که ملک لایزال ابتدا و انتهای هر دو عالم هیچ نیست
3 بر سر یک مشت خاک اندر فضای بیکنار کر و فر آدم و فرزند آدم هیچ نیست
4 در میان اصلهای عام جز اصل وجود بنگری اصلی مسلم و آن مسلم هیچ نیست
1 تا به کنج لبت آن خال سیهرنگ افتاد نافه را صدگره از خون به دل تنگ افتاد
2 آن نه خط است برآن عارض پرنقش و نگار رنگ محویست که در دفتر ارژنگ افتاد
3 سیب از آسیبجهانرست که همرنگ تو شد گشت نارنج ز غم زردکه نارنگ افتاد
4 دررهت چشم من از هفته به هفتادکشید در پیات کار من ازگام به فرسنگ افتاد
1 حیلهها سازد در کار من آن ترک پسر تا دل خویش به او بازدهم بار دگر
2 گه فرو ریزد بر لالهٔ تر مشک سیاه گه بیاراید مشک سیه از لالهٔ تر
3 چون مرا بیند دزدیده سوی من نکرد من ندانم چه کنم یارب ازین دزد نگر
4 ترک من حیله بسی داند در بردن دل داشت باید دل از حیلهٔ ترکان به حذر
1 رخ تو دخلی به مه ندارد که مه دو زلف سیه ندارد
2 به هیچ وجهت قمر نخوانم که هیچ وجه شبه ندارد
3 بیا و بنشین به کنج چشمم که کس در این گوشه ره ندارد
4 نکو ستاند دل از حریفان ولی چه حاصل نگه ندارد
1 تا توانی دفع غم از خاطر غمناک کن در جهان گریاندن آسانست اشکی پاک کن
2 گر نسیم فیض خواهی از گلستان وجود یک سحر چون گل به عشق او گریبان چاک کن
3 هرکه بار او سبکتر راه او نزدیکتر بار تن بگذار و سیر انجم و افلاک کن
4 تا ز باغ خاطرت گلهای شادی بشکفد هرچه در دل تخم کین داری به زیر خاک کن
1 گفتمشهنگاموصل است ای بتفرخار، گفت: باش اکنون تا برآید، گفتم: ازگل خار، گفت:
2 جانت اندر هجر، گفتم: جان پی ایثار تست گرچه هست این هدیه در نزد تو بیمقدار، گفت:
3 عاشقا! این ناله و آه و فغان از جور کیست؟ گفتم: از جور تو معشوق جفاکردار، گفت:
4 عاشقان را رنج باید بردگفتم: رنج عشق؟ گفت: از آن دشوارتر، گفتم: فراق یار؟ گفت
1 ز نادرستی اهل زمان شکسته شدیم ز بس که داد زدیم آی دزد خسته شدیم
2 ز عشق دست کشیدیم و بهر کشتن خویش به پایمردی اغیار دسته دسته شدیم
3 خراب گشت وطنخواهی از من و تو بلی میان میوهٔ شیرین زمخت هسته شدیم
4 سری بهدست شمال و سری به دست جنوب بسان رشته در این کشمکش گسسته شدیم
1 ای دوست بیا لختی ترک می و ساغرکن از میکده بیرون شو جان بر لب کوثرکن
2 مست می وحدت شو پا بر سرکثرت زن فانی شو و باقی باش تقلید پیمبرکن
3 کفتار نبی بشنو، اسرار ولی دریاب چند این در و چند آن در، دریوزه ز حیدرکن
4 از هرچه جز او بگذر، در هرکه جز او منگر بر درگه او سر نه، در حضرت او سرکن
1 اگرچه بسته قضا دست نوبهار امسال بدین خوشیم که خُرّم بود بهار امسال
2 سزد که خلق نکوتر ز سال پار شوند که نوبهار نکوتر بود ز پار امسال
3 نگار، پار سر قتل و جنگ و غارت داشت ولی به صلح و صفاییم امیدوار امسال
4 ز کارزار عدو، پار کار ما شد زار خدا کند که شود کار خصم زار امسال
1 بهار مژدهٔ نو داد فکر باده کنید ز عمر خویش درتن فصل استفاده کنید
2 خورید باده، مدارید غصهٔ کم و بیش که غصه کم شود ار باده را زیاده کنید
3 مناسب است به شکرانهٔ مقام رفیع گر التفات به یاران اوفتاده کنید
4 به باد رفت سرشمع وهمچنان می گفت که فکر مردم هستی به باد داده کنید