1 ای عقل خجل ز جهل و نادانی ما درهم شده خلقی، ز پریشانی ما
2 بت در بغل و به سجده پیشانی ما کافر زده خنده بر مسلمانی ما
1 رفتم ز درت ز جور، بیش از پیشت از طعن رقیب گبر کافر کیشت
2 پیش تو سپردم این دل غمزدهام کی باشدم آنکه جان سپارم پیشت
1 تا نیست نگردی، ره هستت ندهند این مرتبه با همت پستت ندهند
2 چون شمع قرار سوختن گر ندهی سر رشتهٔ روشنی به دستت ندهند
1 علم است برهنه شاخ و تحصیل، بر است تن، خانهٔ عنکبوت و دل، بال و پر است
2 زهر است دهان علم و دستت شکر است هر پشه که او چشید، او شیر نر است
1 از دام دفینه، خوب جستیم آخر بر دامن فقر خود نشستیم آخر
2 مردانه گذشتیم، زآداب و رسوم این کنده ز پای خود شکستیم آخر
1 از بس که زدم به شیشهٔ تقوی سنگ وز بس که به معصیت فرو بردم چنگ
2 اهل اسلام از مسلمانی من صد ننگ کشیدند ز کفار فرنگ
1 ای چرخ که با مردم نادان یاری هر لحظه بر اهل فضل، غم میباری
2 پیوسته ز تو، بر دل من بار غمیست گویا که ز اهل دانشم پنداری
1 زاهد، به تو تقوی و ریا ارزانی من دانم و بیدینی و بیایمانی
2 تو باش چنین و طعنه میزن بر من من کافر و من یهود و من نصرانی
1 دیدی که بهائی چو غم از سر وا کرد از مدرسه رفت و دیر را مائوا کرد
2 مجموع کتابهای علم درسی از هم بدرید و کاغذ حلوا کرد
1 دی پیر مغان، آتش صحبت افروخت ایمان مرا دید و دلش بر من سوخت
2 از خرقهٔ کفر، رقعهواری بگرفت آورد و بر آستین ایمانم دوخت