کردیم دلی را که نبد مصباحش از شیخ بهایی رباعی 49
1. کردیم دلی را که نبد مصباحش
در خانهٔ عزلت، از پی اصلاحش
...
1. کردیم دلی را که نبد مصباحش
در خانهٔ عزلت، از پی اصلاحش
...
1. از ذوق صدای پایت، ای رهزن هوش
وز بهر نظارهٔ تو ای مایهٔ نوش
...
1. از بس که زدم به شیشهٔ تقوی سنگ
وز بس که به معصیت فرو بردم چنگ
...
1. یک چند، میان خلق کردیم درنگ
ز ایشان به وفا، نه بوی دیدیم نه رنگ
...
1. در چهره ندارم از مسلمانی رنگ
بر من دارد شرف، سگ اهل فرنگ
...
1. در مدرسه جز خون جگر، نیست حلال
آسوده دلی، در آن محال است، محال
...
1. عمری است که تیر زهر را آماجم
بر تارک افلاس و فلاکت، تاجم
...
1. غمهای جهان در دل پر غم داریم
وز بحر الم، دیدهٔ پر نم داریم
...
1. افسوس که عمر خود تباهی کردیم
صد قافلهٔ گناه، راهی کردیم
...
1. بی روی تو، خونابه فشاند چشمم
کاری به جز از گریه، نداند چشمم
...
1. یکچند، در این مدرسهها گردیدم
از اهل کمال، نکتهها پرسیدم
...
1. ما با می و مینا، سر تقوی داریم
دنیا طلبیم و میل عقبی داریم
...