1 از بس که زدم به شیشهٔ تقوی سنگ وز بس که به معصیت فرو بردم چنگ
2 اهل اسلام از مسلمانی من صد ننگ کشیدند ز کفار فرنگ
1 یک چند، میان خلق کردیم درنگ ز ایشان به وفا، نه بوی دیدیم نه رنگ
2 آن به که ز چشم خلق پنهان گردیم چون آب در آبگینه، آتش در سنگ
1 در چهره ندارم از مسلمانی رنگ بر من دارد شرف، سگ اهل فرنگ
2 آن روسیهم که باشد از بودن من دوزخ را ننگ و اهل دوزخ را ننگ
1 در مدرسه جز خون جگر، نیست حلال آسوده دلی، در آن محال است، محال
2 این طرفه که تحصیل بدین خون جگر در هر دو جهان، جمله وبال است، وبال
1 عمری است که تیر زهر را آماجم بر تارک افلاس و فلاکت، تاجم
2 یک شمه ز مفلسی اگر شرح دهم چندان که خدا غنی است، من محتاجم
1 غمهای جهان در دل پر غم داریم وز بحر الم، دیدهٔ پر نم داریم
2 پس حوصلهٔ تمام عالم باید ما را که غم تمام عالم داریم
1 افسوس که عمر خود تباهی کردیم صد قافلهٔ گناه، راهی کردیم
2 در دفتر ما نماند یک نکته سفید از بس به شب و روز سیاهی کردیم
1 بی روی تو، خونابه فشاند چشمم کاری به جز از گریه، نداند چشمم
2 میترسم از آنکه حسرت دیدارت در دیده بماند و نماند چشمم
1 یکچند، در این مدرسهها گردیدم از اهل کمال، نکتهها پرسیدم
2 یک مسلهای که بوی عشق آید از آن در عمر خود، از مدرسی نشنیدم
1 ما با می و مینا، سر تقوی داریم دنیا طلبیم و میل عقبی داریم
2 کی دنیی ودین به یکدگر جمع شوند این است که نه دین و نه دنیا داریم