1 تا منزل آدمی سرای دنیاست کارش همه جرم و کار حق، لطف و عطاست
2 خوش باش که آن سرا چنین خواهد بود سالی که نکوست، از بهارش پیداست
1 هرچند که در حسن و ملاحت، فردی از تو بنماند، در دل من دردی
2 سویت نکنم نگاه، ای شمع اگر پروانهٔ من شوی و گردم گردی
1 در مزرع طاعتم، گیاهی بنماند دردست به جز ناله و آهی بنماند
2 تا خرمن عمر بود، در خواب بدم بیدار کنون شدم که کاهی بنماند
1 تا شمع قلندری بهائی افروخت از رشتهٔ زنار دو صد خرقه بسوخت
2 دی پیر مغان گرفت تعلیم از او و امروز، دو صد مسله مفتی آموخت
1 عمری است که تیر زهر را آماجم بر تارک افلاس و فلاکت، تاجم
2 یک شمه ز مفلسی اگر شرح دهم چندان که خدا غنی است، من محتاجم
1 ای صاحب مسله! تو بشنو از ما تحقیق بدان که لامکان است خدا
2 خواهی که تو را کشف شود این معنی جان در تن تو، بگو کجا دارد جا
1 فرخنده شبی بود که آن دلبر مست آمد ز پی غارت دل، تیغ به دست
2 غارت زدهام دید و خجل گشت، دمی با من ز پی رفع خجالت بنشست
1 از دست غم تو، ای بت حور لقا نه پای ز سر دانم و نه، سر از پا
2 گفتم دل و دین ببازم، از غم برهم این هر دو بباختیم و غم ماند به جا
1 بر درگه دوست، هر که صادق برود تا حشر ز خاطرش علائق برود
2 صد ساله نماز عابد صومعهدار قربان سر نیاز عاشق برود
1 ای در طلب علوم، در مدرسه چند؟ تحصیل اصول و حکمت و فلسفه چند؟
2 هر چیز به جز ذکر خدا وسوسه است شرمی ز خدا بدار، این وسوسه چند؟