1 گفتیم: مگر که اولیاییم، نهایم یا صوفی صفهٔ صفاییم، نهایم
2 آراسته ظاهریم و باطن، نه چنان القصه، چنانکه مینماییم، نهایم
1 کاری ز وجود ناقصم نگشاید گویی که ثبوتم انتفا میزاید
2 شاید ز عدم، من به وجودی برسم زان رو که ز نفی نفی، اثبات آید
1 دنیا که دلت ز حسرت او زار است سرتاسر او تمام، محنتزار است
2 بالله که دولتش نیرزد به جوی تالله که نام بردنش هم عار است
1 مالی که ز تو کس نستاند، علم است حرزی که تو را به حق رساند، علم است
2 جز علم طلب مکن تو اندر عالم چیزی که تو را ز غم رهاند، علم است
1 ما با می و مینا، سر تقوی داریم دنیا طلبیم و میل عقبی داریم
2 کی دنیی ودین به یکدگر جمع شوند این است که نه دین و نه دنیا داریم
1 شیرین سخنی که از لبش جان میریخت کفرش ز سر زلف پریشان میریخت
2 گر شیخ به کفر زلف او پی بردی خاک سیهی بر سر ایمان میریخت
1 بی روی تو، خونابه فشاند چشمم کاری به جز از گریه، نداند چشمم
2 میترسم از آنکه حسرت دیدارت در دیده بماند و نماند چشمم
1 با دل گفتم: به عالم کون و فساد تا چند خورم غم؟ تنم از پا افتاد
2 دل گفت: تو نزدیک به مرگی، چه غم است بیچاره کسی که این دم از مادر زاد
1 تا از ره و رسم عقل، بیرون نشوی یک ذره از آنچه هستی، افزون نشوی
2 من عاقلم، ار تو لیلی جان بینی دیوانهتر از هزار مجنون نشوی
1 زاهد نکند گنه، که قهاری تو ما غرق گناهیم، که غفاری تو
2 او قهارت خواند و ما غفارت آیا به کدام نام، خوش داری تو؟