1 دیدی که بهائی چو غم از سر وا کرد از مدرسه رفت و دیر را مائوا کرد
2 مجموع کتابهای علم درسی از هم بدرید و کاغذ حلوا کرد
1 او را که دل از عشق مشوش باشد هر قصه که گوید همه دلکش باشد
2 تو قصهٔ عاشقان، همی کم شنوی بشنو، بشنو که قصهشان خوش باشد
1 تا نیست نگردی، ره هستت ندهند این مرتبه با همت پستت ندهند
2 چون شمع قرار سوختن گر ندهی سر رشتهٔ روشنی به دستت ندهند
1 فردا که محققان هر فن طلبند حسن عمل از شیخ و برهمن طلبند
2 از آنچه درودهای، جوی نستانند وز آنچه نکشتهای، به خرمن طلبند
1 بر درگه دوست، هر که صادق برود تا حشر ز خاطرش علائق برود
2 صد ساله نماز عابد صومعهدار قربان سر نیاز عاشق برود
1 دل درد و بلای عشقش افزون خواهد او دیدهٔ دل همیشه در خون خواهد
2 وین طرفه که این ز آن «بحل» میطلبد و آن در پی آنکه عذر او چون خواهد
1 دل جور تو، ای مهر گسل، میخواهد خود را به غم تو متصل میخواهد
2 میخواست دلت که بیدل و دین باشم باز آی، چنان شدم که دل میخواهد
1 لطف ازلی، نیکی هر بد خواهد هر گمره را روی به مقصد خواهد
2 گر جرم تو بیعد است، نومید مشو لطف بیحد گناه بیعد خواهد
1 ای آنکه دلم غیر جفای تو ندید وی از تو حکایت وفا کس نشنید
2 قربان سرت شوم، بگو از ره لطف لعلت، به دلم چه گفت کز من برمید
1 کاری ز وجود ناقصم نگشاید گویی که ثبوتم انتفا میزاید
2 شاید ز عدم، من به وجودی برسم زان رو که ز نفی نفی، اثبات آید