1 رفتم ز درت ز جور، بیش از پیشت از طعن رقیب گبر کافر کیشت
2 پیش تو سپردم این دل غمزدهام کی باشدم آنکه جان سپارم پیشت
1 پیوسته دلم ز جور خویشان، ریش است وین جور و جفای خلق، از حد بیش است
2 بیگانه به بیگانه، ندارد کاری خویش است که در پی شکست خویش است
1 در مزرع طاعتم، گیاهی بنماند دردست به جز ناله و آهی بنماند
2 تا خرمن عمر بود، در خواب بدم بیدار کنون شدم که کاهی بنماند
1 نقد دل خود بهائی آخر سره کرد در مجلس عشق، عقل را مسخره کرد
2 اوراق کتابهای علم رسمی از هم بدرید و کاغذ پنجره کرد
1 آن حرف که از دلت غمی بگشاید در صحبت دل شکستگان میباید
2 هر شیشه که بشکند، ندارد قیمت جز شیشهٔ دل که قیمتش افزاید
1 عشاق به غیر دوست، عاری دارند از حسرت آرزوی او بیزارند
2 و آنان که کنند طاعت از بهر بهشت عشاق نیند، بهر خود در کارند
1 رندان گاهی ملک جهان میبازند گاهی به نگاهی، دل و جان میبازند
2 این طور قمار، نه چند است و نه چون هر طور برآید، آنچنان میبازند
1 با دل گفتم: به عالم کون و فساد تا چند خورم غم؟ تنم از پا افتاد
2 دل گفت: تو نزدیک به مرگی، چه غم است بیچاره کسی که این دم از مادر زاد
1 ای در طلب علوم، در مدرسه چند؟ تحصیل اصول و حکمت و فلسفه چند؟
2 هر چیز به جز ذکر خدا وسوسه است شرمی ز خدا بدار، این وسوسه چند؟
1 خوش آن که صلای جام وحدت در داد خاطر ز ریاضی و طبیعی آزاد
2 در منطقهٔ فلک نزد دست خیال در پای عناصر، سر فکرت ننهاد