آن حرف که از دلت غمی بگشاید از شیخ بهایی رباعی 25
1. آن حرف که از دلت غمی بگشاید
در صحبت دل شکستگان میباید
...
1. آن حرف که از دلت غمی بگشاید
در صحبت دل شکستگان میباید
...
1. عشاق به غیر دوست، عاری دارند
از حسرت آرزوی او بیزارند
...
1. رندان گاهی ملک جهان میبازند
گاهی به نگاهی، دل و جان میبازند
...
1. با دل گفتم: به عالم کون و فساد
تا چند خورم غم؟ تنم از پا افتاد
...
1. ای در طلب علوم، در مدرسه چند؟
تحصیل اصول و حکمت و فلسفه چند؟
...
1. خوش آن که صلای جام وحدت در داد
خاطر ز ریاضی و طبیعی آزاد
...
1. دیدی که بهائی چو غم از سر وا کرد
از مدرسه رفت و دیر را مائوا کرد
...
1. او را که دل از عشق مشوش باشد
هر قصه که گوید همه دلکش باشد
...
1. تا نیست نگردی، ره هستت ندهند
این مرتبه با همت پستت ندهند
...
1. فردا که محققان هر فن طلبند
حسن عمل از شیخ و برهمن طلبند
...
1. بر درگه دوست، هر که صادق برود
تا حشر ز خاطرش علائق برود
...
1. دل درد و بلای عشقش افزون خواهد
او دیدهٔ دل همیشه در خون خواهد
...