1 عشاق به غیر دوست، عاری دارند از حسرت آرزوی او بیزارند
2 و آنان که کنند طاعت از بهر بهشت عشاق نیند، بهر خود در کارند
1 آن حرف که از دلت غمی بگشاید در صحبت دل شکستگان میباید
2 هر شیشه که بشکند، ندارد قیمت جز شیشهٔ دل که قیمتش افزاید
1 در بزم تو ای شمع، منم زار و اسیر در کشتن من، هیچ نداری تقصیر
2 با غیر سخن کنی، که از رشک بسوز سویم نکنی نگه، که از غصه بمیر
1 لطف ازلی، نیکی هر بد خواهد هر گمره را روی به مقصد خواهد
2 گر جرم تو بیعد است، نومید مشو لطف بیحد گناه بیعد خواهد
1 فردا که محققان هر فن طلبند حسن عمل از شیخ و برهمن طلبند
2 از آنچه درودهای، جوی نستانند وز آنچه نکشتهای، به خرمن طلبند
1 افسوس که عمر خود تباهی کردیم صد قافلهٔ گناه، راهی کردیم
2 در دفتر ما نماند یک نکته سفید از بس به شب و روز سیاهی کردیم
1 دل درد و بلای عشقش افزون خواهد او دیدهٔ دل همیشه در خون خواهد
2 وین طرفه که این ز آن «بحل» میطلبد و آن در پی آنکه عذر او چون خواهد
1 خوش آن که صلای جام وحدت در داد خاطر ز ریاضی و طبیعی آزاد
2 در منطقهٔ فلک نزد دست خیال در پای عناصر، سر فکرت ننهاد
1 امشب بوزید باد طوفان آیین چندانکه برفت، گرد عصیان ز جبین
2 از عالم لامکان، دو صد در نگشود بر سینهٔ چرخ، بس که زد گوی زمین
1 رویت که ز باده لاله میروید از او وز تاب شراب، ژاله میروید از او
2 دستی که پیالهای ز دست تو گرفت گر خاک شود، پیاله میروید از او