گر دریابی که از از باباافضل کاشانی رباعی 157
1. گر دریابی که از کجا آمدهای
وز بهر چه وز بهر چرا آمدهای
...
1. گر دریابی که از کجا آمدهای
وز بهر چه وز بهر چرا آمدهای
...
1. ای عین بقاء در چه بقایی که نهای؟
در جای نهای؟ کدام جائی که نهای؟
...
1. ای آن که شب و روز خدا می طلبی
کوری گرش از خویش جدا می طلبی
...
1. ای صوفی صافی که خدا میطلبی
او جای ندارد، ز کجا میطلبی؟
...
1. دعوی به سر زبان خود وابستی
در خانه هزار بت، یکی نشکستی
...
1. از معدن خویش اگر جدا افتادی
آخر بنگر که خود کجا افتادی
...
1. مردی باید، بلند همت مردی
زین تجربه دیده ای، خرد پروردی
...
1. گر حاکم صد شهر و ولایت گردی
ور در هنر و فضل به غایت گردی
...
1. تا کی پی اسباب و تنعم گردی؟
تا چند دَرِ سرای مردم گردی؟
...
1. گر در نظر خویش حقیری، مردی
ور بر سر نفس خود امیری، مردی
...
1. یک ذره ز فقر اگر به صحرا بودی
نه کافر و نه گبر و نه ترسا بودی
...
1. در آینهٔ جمال حق کن نظری
تا جان و دلت بیابد از حق خبری
...