1 این سخن باشد بقول مصطفی طوف او هفتاد حج دارد بها
2 همچو عطّارم کمین هندوی او مرغ روحم زایری در کوی او
3 فخر من این است کز شهر توام خادمی سرگشته از بهر توام
4 فخرانسان خود بملک و جاه نیست غیر را در پردهٔ دل راه نیست
1 چون پیمبر کرد این معنی ادا دست خود برداشت از بهر دعا
2 گفت الهی دوستش رادوست گیر دشمنانش را بزن بر سینه تیر
3 یا الهی دشمنش را خار کن منزل آن دوزخی در نار کن
4 هرکه او را یار باشد یار باش هر که یارش نیست زو بیزار باش
1 بود شیخی عابد و بس پارسا بود او مشهور از اهل صفا
2 داده اور ا معرفت یزدان پاک غیر حق را رفته بود از جان پاک
3 نام او را با تو گویم ای رفیق خوانده اندش اولیای حق شقیق
4 بود او در عصر هارون الرّشید شرع احمد را نهان از خلق دید
1 هر که در اصل از نبی دارد مقام بر درنده گوشتش آمد حرام
2 آل پیغمبر بقول آن امام باشد ایمن از سباع و از هوام
3 پس خلیفه گفت این دم میرویم تا حدیث مصطفی را بکرویم
4 اندر این جا خانهٔ پر شیر هست پیش شیران میکنیم این دم نشست
1 پس نبی فرمود منبر ساختند از جهاز اشترش افراختند
2 رفت بر منبر رسول از پر دلی بود همراهش در آن منبر علی
3 گفت با اصحاب پیغمبر تمام این کلام خوش اداو با نظام
4 با شما ای مردمان با وفا نیستم اولی تر از نفس شما؟
1 چون ولایت کرد در عالم ظهور دید او را موسی اندر کوه طور
2 بوده مخفی باتمام انبیا گشته ظاهربا من آن شیر خدا
3 غیر حیدر نیست با من در وجود زآنکه کرده او بحق دایم سجود
4 غیر حیدر نیست مقصودم کسی گفته این اسرار معبودم بسی
1 دارم از بستان حق گلدستهای واین حدیث خوش ز خودوارستهای
2 سالکی نیکو خصالی مقبلی در طریق اهل حق صاحبدلی
3 گفت روزی مصطفی بامرتضی در عبادت بود از بهر خدا
4 پیش حق احرام بسته محو بود گاه اندر سکر و گه در صحو بود
1 من ولای تو بجان کردم قبول زانکه هستی این زمان نور رسول
2 چون عمر راند این معانی بر زبان من ندارم از تو این معنی نهان
3 گفت بادت این مبارک بوالحسن که شدی مولای جمله مرد و زن
4 چون عمر بوبکر هم اقرار کرد روسیه شد هر که او انکار کرد
1 مرتضی و آل او یک مظهرند حیدر و اولاد از یک گوهرند
2 حبّ ایشان دار دایم در ضمیر تا شوی روشن تر از مهر منیر
3 حبّ ایشان دار و راه شرع رو تا کنی در مزرع ایمان درو
4 حبّ ایشان دار و از غم شادرو جان و ایمان را بجانان کن گرو
1 گفت پیغمبر به یاران این سخن پیک ربّ العالمین آمد بمن
2 گفت حیدر را خدا این تحفه داد بر همه خلق جهان فضلش نهاد
3 گفت او والی بود در ملک من خود یقین میدان و رادر سلک من
4 گشت داخل از یقین زوج بتول درولایت با خداوند و رسول