1 هست خاموشی نشان اهل راز باش دایم از خموشی درگداز
2 هست خاموشی عیار از بهر عشق هست خاموشی زبان شهر عشق
3 هست خاموشی درون دل مرا لیک عشقم گفت اینها بر ملا
4 هست خاموشی میان ما و دوست این همه معنی من پیدا ازوست
1 هرکه با آل پیمبر صاف نیست کار او جز گمرهی و لاف نیست
2 ای برادر چند جوئی زرّ و مال هست این مالت بدنیا خود وبال
3 رو تو گنج آخرت با دست آر تا غنی باشی به پیش کردگار
4 أهل فضل و أهل دانش بر سرند از میان خلق ایشان گوهرند
1 هرکسی را خود در او جوشی دهند همچو گوش خر باو گوشی دهند
2 خود چه پختند و از آن پختن چه رست سوخت در دیک و تبه کرداو نشست
3 بعد از آن ز آن پخته ناید هیچکار این سخن را ای برادر یاددار
4 خویشتن را پیش درویشان بپز تانگردی سوخته چون چوب گز
1 ای برادر در شریعت راه رو نیک بین و نیک دان و نیک شو
2 ای برادر دیدی احوال جهان از بدو نیک جهان ماند نشان
3 ای برادر تو نشان نیک خوان تا بیابی ازمعانی تو نشان
4 من نشان بی نشانی داشتم پس بامر اوعلم برداشتم
1 حبّ ایشان گیر تا ایمن شوی دین و ایمان توزان گردد قوی
2 حبّ ایشان گیر و با پاکان نشین باش قایم در ره شاهان دین
3 با محبّان تو مجو آزار دل تا نگردی پیش شاه من خجل
4 وآنکه او آزار دل هرگز نکرد دل ندارد آنکه کرد آزار مرد
1 بود در ملک بخارا عابدی داشت دایم جا بکنج مسجدی
2 او بزرگ عالمان ملک بود بود دایم در رکوع و در سجود
3 از بخارا مثل او کس برنخاست پیش ارباب یقین از اولیاست
4 زاهدی مشهور بُد اندر جهان نام آن شه ابن فضل آمد بدان
1 یک حکیمی بود دانا در جهان بر ضمیر او شده حکمت عیان
2 سیر کرده جملهٔ آفاق را او شمرده نقش این نه طاق را
3 چون بسوی کعبهٔ جان شد روان تا ببیند سالک دل را عیان
4 ناگهی باعامیی همراه شد از طریق حال او آگاه شد
1 بود شیخی همچو شبلی پارسا حق تعالی داده بود او را صفا
2 در معانی رهنمای اهل دین او بشهر علم حقّ بودی امین
3 نام او بودی نظام الدّین حسن شد ملقّب با صفا آن مؤتمن
4 خلق را از لطف خود بنواختی مال پیش مردمان انداختی
1 ای پسر این پند از من گوش کن فرد شوپس جام وحدت نوش کن
2 هرکه پندم را درون جان نهد پای خود را برتر از کیوان نهد
3 هرکه پندم را بداند چون حکیم کار او گردد بعالم مستقیم
4 اولا حق را بدان چون مصطفی غیر حق را تو مدان در هیچ جا
1 چون بیابی سرّ او را بر ملا خود بمیری در میان این بلا
2 ای تو از اسلام رفته خود برون خویشتن را کرده از دنیا زبون
3 همچو شیطان عاق گشتی ای دنی اندر این دنیا تو کمتر از زنی
4 مرد آن دان کو به دین مصطفا است پیرویّ شاه میر اولیاست