1 چون بدین مصطفی همره شوی از طریق مرتضی آگه شوی
2 هرچه گفتار کلام است و حدیث گوش کن مشنو سخن از هر خبیث
3 رو توبیعت کن باولاد رسول تا کند الله ایمانت قبول
4 هرچه فرمایند میکن تو بجان تو بجان کن آنچه گویندت عیان
1 ای تو غافل از درون و از برون خود درافتادی در این چه سرنگون
2 ورنه من راهت ز معنی ساختم سحر ایمان را در او پرداختم
3 راه روشن ساختم از نور او چون ندیدی تو شدی مهجور او
4 جان من نور ولای او گرفت وز دو عالم خود صدای او گرفت
1 آن امیری کو بود در راه حق برده از کلّ خلایق او سبق
2 خوانده او علم لدنی را تمام بوده او در علم معنی با نظام
3 گفت چون حق را بدیدم در یقین گشت کشف من همه اسرار دین
4 چونکه علمت یافت حق را در عیان دان که حق با تست در معنی نهان
1 شو مطیع مصطفی و مرتضی زآنکه حق گفته بقرآنشان ثنا
2 تو ثنای شه بجان پیوند ساز تا شود پیوند تو با اهل راز
3 جمله عالم فتنه و غوغای اوست در همه جا منزل و مأوای اوست
4 او ظهوری کرده درجانم بدهر لاجرم اسرار ریزم نهر نهر
1 چون ز عزّت خلعت آدم بداد تاج اسرارش روان بر سر نهاد
2 گفت ای جبریل این سه تحفه را بر بنزد آدم خاکیّ ما
3 گوی کاین سه تحفه از حق آمده از برای دید مطلق آمده
4 تا بتو باشند خود یار وندیم هم بتو باشند در معنی مقیم
1 روح تو شهباز علوی آمده است او شهنشاه سماوی آمده است
2 خرمگس نفس است و بس دنیاپرست او کند دایم بمرداری نشست
3 تو بروح خویشتن بنگر که چیست بعد از آن در معنیش بنگر که کیست
4 دشمن بسیار دارد روح تو لیک از او دایم بود مفتوح تو
1 بود شیخی عابد و بس پارسا بود او مشهور از اهل صفا
2 داده اور ا معرفت یزدان پاک غیر حق را رفته بود از جان پاک
3 نام او را با تو گویم ای رفیق خوانده اندش اولیای حق شقیق
4 بود او در عصر هارون الرّشید شرع احمد را نهان از خلق دید
1 پادشاهی بود احمد نام او رونق اسلام در ایّام او
2 پادشاهی عادل و با فضل و داد خاص و عام دهر پیشش سر نهاد
3 در زمان او همه اهل علوم شادمان بودند در هر مرز وبوم
4 هیچکس در ملک او غمگین نبود زانکه لطفش عام گشته دروجود
1 هست خاموشی نشان اهل راز باش دایم از خموشی درگداز
2 هست خاموشی عیار از بهر عشق هست خاموشی زبان شهر عشق
3 هست خاموشی درون دل مرا لیک عشقم گفت اینها بر ملا
4 هست خاموشی میان ما و دوست این همه معنی من پیدا ازوست