1 راویم این نکته را از شیخ دین آنکه او را بود خود علم الیقین
2 شیخ دین و پیشوای اهل دید بایزید آن حکمت حق را کلید
3 گفت با من جعفر صادق امام آنکه بد در علم دین حاذق تمام
4 گشت روزی دُرفشان آن مقتدا گفت پیشم پیر بسطامی بیا
1 چون بدین مصطفی همره شوی از طریق مرتضی آگه شوی
2 هرچه گفتار کلام است و حدیث گوش کن مشنو سخن از هر خبیث
3 رو توبیعت کن باولاد رسول تا کند الله ایمانت قبول
4 هرچه فرمایند میکن تو بجان تو بجان کن آنچه گویندت عیان
1 چون ز عزّت خلعت آدم بداد تاج اسرارش روان بر سر نهاد
2 گفت ای جبریل این سه تحفه را بر بنزد آدم خاکیّ ما
3 گوی کاین سه تحفه از حق آمده از برای دید مطلق آمده
4 تا بتو باشند خود یار وندیم هم بتو باشند در معنی مقیم
1 پس مبارک گفت احمد شاه را کرد آن خورشید روشن ماه را
2 هر دو همچون ماه و خور تابان شدند همچو انجم دیگران پنهان شدند
3 از جبینها گرد رُفتند آن همه پس مبارکباد گفتند آن همه
4 زین ولایت مرتضی چون برفروخت جان اصحاب نبی از رشک سوخت
1 یک روایت خوب از من گوش کن جام از ساقی کوثر نوش کن
2 نقل دارم از ثقات با صفا آنکه روزی حضرت خیرالوری
3 چونکه او برگشت از حجّ الوداع در غدیر خم مکان کرد آن مطاع
4 جبرئیل از حضرت عزّت رسید نزل از حضرت به پیش او کشید
1 خواجهٔ نوری بما همخانه بود وز طریق ناقصان بیگانه بود
2 علم معنی از وجودش همچونور شعله میزد همچو نور کوه طور
3 یک شبی در پیش من آن بحر راز از حکایات شهان میگفت باز
4 از احادیث نبیّ و از علوم وز حکایات شه هر مرز و بوم
1 شو مطیع مصطفی و مرتضی زآنکه حق گفته بقرآنشان ثنا
2 تو ثنای شه بجان پیوند ساز تا شود پیوند تو با اهل راز
3 جمله عالم فتنه و غوغای اوست در همه جا منزل و مأوای اوست
4 او ظهوری کرده درجانم بدهر لاجرم اسرار ریزم نهر نهر
1 یا امیرالمؤمنین این بندهات از گنه کاری شده شرمندهات
2 یا امیرالمؤمنین عطّار سوخت در میان آتش اسرار سوخت
3 یاامیرالمؤمنین دستم بگیر چون تو باشی دستگیرم یا امیر
4 میکنی ای پادشاه انس و جان دستگیری کن ز پا افتاد گان
1 روح تو شهباز علوی آمده است او شهنشاه سماوی آمده است
2 خرمگس نفس است و بس دنیاپرست او کند دایم بمرداری نشست
3 تو بروح خویشتن بنگر که چیست بعد از آن در معنیش بنگر که کیست
4 دشمن بسیار دارد روح تو لیک از او دایم بود مفتوح تو
1 ای تو غافل از درون و از برون خود درافتادی در این چه سرنگون
2 ورنه من راهت ز معنی ساختم سحر ایمان را در او پرداختم
3 راه روشن ساختم از نور او چون ندیدی تو شدی مهجور او
4 جان من نور ولای او گرفت وز دو عالم خود صدای او گرفت