1 گفت پیر ره که او بیخود شده در ره عرفان حق راشد شده
2 نقطهٔ سرّ قلم با لوح گوی بعد از آن نقش صور از لوح شوی
3 گفتمش چون علم حق آمد درون غیر حق را ازدلم کردم برون
4 عشق با هستی من شد رهنمون جهد کن از هستی خود رو برون
1 حق تعالی گفت درخمّ غدیر با رسول الله ز آیات منیر
2 ایّها النّاس این بود الهام او ز آنکه از حق آمده پیغام او
3 گفت کن تو با خلایق این ندا هستم این دم خود رسولی بر شما
4 هرچه حق گفته است من خود آن کنم بر تو من اسرار حق آسان کنم
1 من بگویم حالت قاضی تمام زانکه رشوت گیرد او از خلق عام
2 او همی بیند که دارد نام وننگ در شود در نار دوزخ بیدرنگ
3 رشوت بسیار و زرهای یتیم در نهانی گیرد او از روی بیم
4 پس یتیم بیکسی پیدا کند مال او در دفتر خود جاکند
1 پیرمردی بود سالک همچو من راه عرفان رفته در هر انجمن
2 سالها با اهل دل همراز بود در مقام جان ودل ممتاز بود
3 گفتمش ای سالک راه اله بارها گفتی بمن از سرّ شاه
4 هرچه گوئی تو بمن من بشنوم هرچه فرمائی تو من هم پیروم
1 آن دگر گفتا ولایت افضل است ز آنکه این قول از کلام مرسل است
2 آن یکی گفتا ولایت زان کیست آن دگر گفتا که در شأن علیست
3 حضرت شاه ولایت نام اوست در جهان جان همه پیغام اوست
4 شاه دین اسرار حق با من بگفت وین معانی را ز غیر حق نهفت
1 این سخن نقلست از سلطان دین از امام متقیین ایمان دین
2 آن امامی کو حقیقت یاب بود در میان بحر دین گرداب بود
3 اسم او خواهی که دانی ز اولیا هست نام او علی موسی الرضا
4 آن امامی کو طریق دید حق جمله اهل الله را داده سبق
1 این سخن نقلست از شیخ کبیر آنکه در آفاق بوده بینظیر
2 گرچه مولودش بشیراز اوفتاد همچو او مردی ز مادر هم نزاد
3 او تصوّف را نکو دانسته بود او زغیریت تمامی رسته بود
4 در تصوّف او بسی در سفته بود سی کتاب اندر تصوّف گفته بود
1 چون محمد این ندا از حق شنید گفت هستی نور حق از عین دید
2 ای تو را حق در کلام خویشتن خوانده صد جایت بنام خویشتن
3 ای ز تو ایوان شرع افروخته جمله بدعتها ز قهرت سوخته
4 ای ز تو راه طریقت آشکار وی ز تو نور حقیقت آشکار
1 راویم این نکته را از شیخ دین آنکه او را بود خود علم الیقین
2 شیخ دین و پیشوای اهل دید بایزید آن حکمت حق را کلید
3 گفت با من جعفر صادق امام آنکه بد در علم دین حاذق تمام
4 گشت روزی دُرفشان آن مقتدا گفت پیشم پیر بسطامی بیا