1 آفرین جان آفرین و جان جان آنکه هست او آشکارا و نهان
2 در مقام لایزالی آشکار در درون عاشقان بیقرار
3 آسمان یک پرده از اسرار او وین زمین یک نقطه از پرگار او
4 ای منزّه از همه بود ونبود وی مبرّا از همه گفت و شنود
1 آن محمد ختم و خیرالمرسلین آن محمد نور ربّ العالمین
2 آن محمد مخزن اسرار شرع جبرئیل از خیل او پوشیده درع
3 آن محمد آیت صنع اله آن محمد آفتاب عزّ و جاه
4 آن محمد مقتدای اهل دید آن محمد آیت حبل الورید
1 گفت پیر ره که او بیخود شده در ره عرفان حق راشد شده
2 نقطهٔ سرّ قلم با لوح گوی بعد از آن نقش صور از لوح شوی
3 گفتمش چون علم حق آمد درون غیر حق را ازدلم کردم برون
4 عشق با هستی من شد رهنمون جهد کن از هستی خود رو برون
1 من بگویم حالت قاضی تمام زانکه رشوت گیرد او از خلق عام
2 او همی بیند که دارد نام وننگ در شود در نار دوزخ بیدرنگ
3 رشوت بسیار و زرهای یتیم در نهانی گیرد او از روی بیم
4 پس یتیم بیکسی پیدا کند مال او در دفتر خود جاکند
1 حق تعالی گفت درخمّ غدیر با رسول الله ز آیات منیر
2 ایّها النّاس این بود الهام او ز آنکه از حق آمده پیغام او
3 گفت کن تو با خلایق این ندا هستم این دم خود رسولی بر شما
4 هرچه حق گفته است من خود آن کنم بر تو من اسرار حق آسان کنم
1 ای به دنیا جمله مقصود آمده پرتوی از نور معبود آمده
2 ای ز انوار حقیقت نور تو وی ز اسرار حقیقت پورتو
3 هر حقیقت را که گفته بایزید آن معانی را زجعفر او شنید
4 ای ز تو هم آسمان و هم زمین رحمت حقّ نور ربّ العالمین
1 این سخن نقلست از سلطان دین از امام متقیین ایمان دین
2 آن امامی کو حقیقت یاب بود در میان بحر دین گرداب بود
3 اسم او خواهی که دانی ز اولیا هست نام او علی موسی الرضا
4 آن امامی کو طریق دید حق جمله اهل الله را داده سبق
1 چون بیان کرد آن بزرگ دین سخن پیش ما گفتند این را نقل کن
2 گفت از جدّم شنیدم این سخن کو شنیده بود از جدّ کهن
3 کاندر ایام خلیفه بوده است یک زنی با حشمت و دنیاپرست
4 نام در ایام زینب داشته خویش را ز آل نبی پنداشته
1 چون محمد این ندا از حق شنید گفت هستی نور حق از عین دید
2 ای تو را حق در کلام خویشتن خوانده صد جایت بنام خویشتن
3 ای ز تو ایوان شرع افروخته جمله بدعتها ز قهرت سوخته
4 ای ز تو راه طریقت آشکار وی ز تو نور حقیقت آشکار
1 بود اندر عصر من دانا دلی حل نمودی هر کرا بُد مشکلی
2 بود اوواقف ز حال و کار من کس چو او واقف نبُد در انجمن
3 سالها با من مصاحب بود او در درون راهی بحق بگشود او
4 یک شبی نزد من آمدمست یار گفت ای در ملک معنی هوشیار