1 بکنج خلوت دل باش ساکن که تا باشی ز هر آفات ایمن
2 بکنج خلوت دل گرد واصل تو در خلوت بکن مقصود حاصل
3 بکنج خلوت دل راز میجوی همان گم کردهٔ خود باز میجوی
4 بکنج خلوت دل یار میبین یقین بیزحمت اغیار میبین
1 ره مردان طلب کن تا بدانی حقیقت جاودان یکتا بمانی
2 ره مردان طلب تا دید یابی عیان ذات در توحید یابی
3 ره مردان طلب تا جاودان تو بمانی تا جهان جان جان تو
4 ره مردان طلب در نامرادی اگر تو بی مرادی یامرادی
1 دلا قرآن نمودت جان جانان بگفتت رازها در عین اعیان
2 دلا واصل ز قرآنی بمانده بیک ره دست خود از جان فشانده
3 دلا واصل ز قرآنی و ذرات که مکشوفست بر توکل آیات
4 دلا واصل ز قرآنی در آخر که راز دوست میدانی در آخر
1 بزرگی گفته است این سر مرا باز بگویم بیشکی اینجا ترا باز
2 چنین گفت آن بزرگ صاحب اسرار که صورت در فنا آمد پدیدار
3 حقیقت اصل کل اینجا فنا بود فنا میدان که کل دید خدا بود
4 اگر دید خدا خواهی که بینی فنا میبین اگر صاحب یقینی
1 حقیقت ایدل اکنون چند گوئی همی گوئی تو تا پیوند جوئی
2 ترا پیوند با جانست و جانان توئی پیدا ولی در عشق پنهان
3 تو پیدائی و ناپیدای جانی که میدانم تو راز خویش دانی
4 نمیداند کسی احوالت ای دل تو میدانی دراینجا راز مشکل
1 چنین فرمود سلطان حقیقت سپهر جان و دل قطب شریعت
2 نمود ذات و سر لامکانی بگویم کیست تا کلی بدانی
3 نهاده بر سر معنی خود تاج نهان و آشکارا نیز حلاج
4 که من در خواب دیدم حق تعالی مرا بنمود اینجاگاه دنیا
1 چو شد منصور بردار آن سرافراز ازو پرسید شبلی آن زمان باز
2 که ای دانای اسرار حقیقت جوابی ده مرا زود از شریعت
3 که از سر اناالحق باز گویم که از که دیدهٔ این باز گویم
4 بگو اسرار اکنون تا بدانم حقیقت چیست تا روشن بدانم
1 جوابی داد او را آن زمان دوست که من مغزم همه شبلی توئی پوست
2 منم مغز و تو اینجا پوست هستی که از بهر خود اینجا بت پرستی
3 کجا دانی تو این راز مرا هان که از تقلید داری نص قرآن
4 تو در تقلید و من در سر توحید کجاگنجد یقین توحید و تقلید