1 چنان مستم کنون در روی ساقی که درمستی نخواهم ماند باقی
2 چنان مستم که پای از سر ندانم بجز ساقی در این رهبر ندانم
3 چنان مستم که ساقی پیش بینم ولیکن دید ساقی خویش بینم
4 چنان مستم درینجان فنا من که میبینم همه عین بقا من
1 چنین میدان اگر صاحب یقینی که خود اینجای روی خویش بینی
2 اگر داری سر آن کاندر اینجا که بازی هم تن و هم جان در اینجا
3 قدم در نه اگر جان تو شادست که بی ساقی در اینجا در گشاد است
4 چو رفتی خرقهٔ صورت گرو کن یقین جان کهن اینجا گرو کن
1 دو جوهر دان تو عقل وعشق در خود ولیکن عقل بیند نیک یابد
2 ازین هر دو اگر آگاه گردی یقین دانم که تو در راه مردی
3 دو جوهر دان و مر این هر دو بشناس پس آنگه تو ز نیک و بد بمهراس
4 دو جوهر دان تو اندر کام بیچون که بنمودند رخ در کاف و در نون
1 اگرچه سالک خوب ظریف است دمادم در همه کاری لطیف است
2 نظام عالم از عقلست تحقیق کسی کز عقل اینجا یافت توفیق
3 هدایت یابد اندر آخر کار درو اسرار جان آید پدیدار
4 ممان در عقل گر تو مرد راهی وگرنه اندرین منزل بکاهی
1 چو جام ما خوری اندر خرابات ترا من محو گردانم سوی ذات
2 چو جام ماخوری در عز و در ناز نقاب هستی از پیشت برانداز
3 چو جام ما خوری و مست گردی تو گردی نیست و آنگه هست گردی
4 مکن هستی و در عین ادب باش مکن اسرار ما ای شیخ دین فاش
1 حقیقت این چنین دان در شریعت شریعت متصل دان در طریقت
2 چو ایشان هر دو ذاتند از حقیقت دوئی منگر در اینجا در طبیعت
3 حقیقت با شریعت آشنایست حقیقت ذات پاک مصطفایست
4 شریعت قول و فعل و صورت او کنون بشنو تو از من صورت او
1 اگر خود پرده برگیردزرویش تو خودبینی و او در گفت وگویش
2 اگر خود پرده بردارد ز رخسار وجود خود به بینی بیشکی یار
3 اگر خود پرده برگیرد تمامت مر این معنی ابا خاص است و عامت
4 همه دیدار جانانست در کل که وی در پرده پنهانست در کل
1 بجان و دل قدم زن اندرین راز بجان و دل نگر انجام و آغاز
2 بجان و دل درین ره بازبین تو ز جان و دل تمامت راز بین تو
3 چو جانت واصل عهد الست است از آن فارغ درین صورت نشسته است
4 چوجان تست اصل ذات جانان نموده رخ درین ذرات جانان
1 ز موتوا قبل اگر آگاه کشتی بمیر از خود که بیشک شاه گشتی
2 ز موتوا قبل اگر آگاه عشقی بمیر از خود که بیشک شاه عشقی
3 ز موتوا قبل اگر میدانی این راز بمیر آنگه به بین انجام و آغاز
4 ز موتوا قبل اگر دانی حقیقت بباید مرد اینجا از طبیعت