1 محمددان وصال حق در اینجا محمد اوست خلق مطلق اینجا
2 چو شبلی این بیان بشنید از او تعجب کرد از وی گفت نیکو
3 حقیقت این چنین است اندر اینجا که را همچو تو بگشاید در اینجا
4 در تو در حقیقت باز کرده است دو چشم جانت اینجا باز کرده است
1 جوابش داد آنگه شاه عشاق که پنهان نیست اینجا راه عشاق
2 همه پیداست راهم تا سوی ذات دمادم میرسانم جمله ذرات
3 از اول سر عشقت باز گویم پس آنگه از فنایت راز گویم
4 تو سر عشق میخواهی که دانی ز من بشنو تو ای پیر این معانی
1 نمودستی وصال خویش امروز ابر چشمت وصال خویش امروز
2 بخواهی ریخت خون جمله ذرات کمال تست کلی سوی آن ذات
3 چنان در شور و افغانی در اینجا که صنع خود تو میدانی در اینجا
4 اگر دانی در اینجا راز خود باز تو باشی و توئی هم عز و عزاز
1 حقیقت با یزید آن پیر عشاق که بیشک اوست در جان و جهان طاق
2 زبان بگشاد زیر دار منصور که بد از جان ارادت دار منصور
3 بدو گفت ای جهان و جان معنی که هستی بیشکی قربان معنی
4 تو شاهی بر سر دار حقیقت ز بهر جان نمودار حقیقت
1 جوابش داد شاه آفرینش که بگشاد این زمانت عین بینش
2 کنون ای بایزیدا دیده بگشای که تاواصل شوی از من در اینجای
3 سؤالم کردی از جان نی ز جانان بگویم با تو اکنون راز پنهان
4 حقیقت جان توامروز مائیم که بود خود در این صورت نمائیم
1 تعالی الله منم منصور حلّاج همه بر رحمت من گشته محتاج
2 تعالی الله منم خورشید و اختر مرا گویند کل الله اکبر
3 تعالی الله منم اینجا خداوند وجود خویش ازمن جمله پیوند
4 تعالی الله منم سرّ عیانی ز من گویند هر شرح و بیانی
1 حقیقت بایزید آن لحظه بگریست بدو گفتا چو تو ای جان و دل کیست؟
2 بجز تو کیست اینجا تا به بینم بجز تو کس نه بد صاحب یقینم
3 بجز تو نیست اینجا در خیالم زهی جان دلم اندر وصالم
4 بجز تو نیست اینجا رهبر من توئی چرخ فلک ساز ره من
1 بدو منصور گفت ای راز دیده کنون بگشای ای شهباز دیده
2 ز شرعست این بیان اینجا بگویم ترا راز نهان اینجا بگویم
3 حقیقت انبیا این کوست بردار در اینجا رفت بیشک تا بریار
4 حقیقت بود عیسی سرافراز که شد بردارو آنگه شددگر باز
1 چو منصورم حقیقت عین نورم در اینجا جملگی من نار و نورم
2 چو منصورم حقیقت عین روحم در اینجا جملگی فتح و فتوحم
3 منم منصور اینجا جان جمله ز چرخ عرش من تابان جمله
4 منم منصور کاینجا جان دمیدم درون جملگی من پروریدم