1 جنید راهبر سلطان عشاق که آمد در حقیقت بیشکی طاق
2 بر شیخ کبیر استاده بُد او همه دیده بر اوبنهاده بود او
3 چنان در ذوق بود از سر جانان ولی استاده بد در عشق پنهان
4 از اول تا بآخر بر سردار جنید پاک از بودش خبردار
1 جوابش داد شیخ جمله عشاق که همچون او نه بینی گرد آفاق
2 وجود او کجا در دهر باشد که مثل ذات او دیگر نباشد
3 چو این دیگر نیاید در جهان باز که این نامی است در عالم سرافراز
4 من او رادانم اینجا کس نداند نمود اوبجز من کس نداند
1 حقیقت از شب اندر کشتی این راز مرا میگفت نزد آن کسان باز
2 من ای شیخا حقیقت چون خدایم یقین گشتی جهان را رهنمایم
3 خدایم من که در کون و مکانم بدان شیخا که برتر ز آسمانم
4 خدایم من نشسته سوی کشتی در این اسرار شیخا چون گذشتی
1 یکی ز آن جمع نادان بوددر حال بنادانی زبان بگشاد در قال
2 که کم گو ای فضول هرزه گو تو حقیقت این دگر اینجا مگو تو
3 مگو این کفر ای بیدین کافر که هم کوری تو اینجاگاه و هم کر
4 ترا کی زیبد این گفتاروین راز که گبران مینگویند این سخن باز
1 بخندید آن زمان منصور و این گفت که نتوانی به کُل خورشید بنهفت
2 منم خورشید و توذرات مائی کجادرعین این آیات مائی
3 مرا زیبد که درکشتی و دریا کنم اسرار خود این لحظه پیدا
4 مرا زیبد که اکنون اندر این بحر روم نزد شما من اندرین بحر
1 جنید راهبر گفت ای جهان بین توئی در عصر ماراز عیان بین
2 جهان جان و دریای معانی حقیقت جوهر دریای کانی
3 تو دادن آنچه ما اینجا نداریم نهادی همچو تو پیدا نداریم
4 تو هستی قطب عالم اندر آفاق حقیقت اوفتادستی تو خود طاق
1 تو ای شیخ کبیر و قطب عالم مرا دانی و میبینی در آن دم
2 چنان راهست سپردم تا بمنزل که ما را دوست امروز است حاصل
3 مرا حاصل وصال جان جانست چه جای این همه شرح و بیانست
4 جنید پاک با تو گفتم اسرار ابا تو او بشرع آمد خبردار
1 بدو آنگه جنید پاک دین گفت که ای ذات تو با عین الیقین جفت
2 دمی بگذار تا با هم بگوئیم دوای درد خود از تو بجوییم
3 دمی بگذار مستی ز آنکه دلدار تو میدانیم از این معنی خبردار
4 دمی هم گوش ما هاسوی ما کن پس آنگه هرچه خواهی پیشوا کن
1 بدو منصور گفت ای راز دیده تویی اسرار معنی باز دیده
2 سؤالی میکنی از نیک و بد باز ز خوب و زشت اینجا ای سرافراز
3 سؤالی از یکی بودست چندین بگو با تو از راز نخستین
4 نخستین راست گویم تا بدانی ترا سرباز گویم تا بدانی