1 فناگرداند زین ره شیخ جان بین درون جان و دل عین عیان بین
2 کنون چون دست شد با دست دلدار چه خواهد نیز یابم در نمودار
3 چو ما را دستگیری کرد جانان از آن دستی در اینجا برد جانان
4 کنون چون دستگیری کرد آن شاه بنزدیک خودم دادست او راه
1 چویارم این پیامم دوش گفتست در اسرار با ما دوش سفته است
2 نیندیشم من از دست و زبانم اناالحق آینه شرح و بیانم
3 نیندیشم ز دست و سر بیکبار ببازم جسم و جان اندر بر یار
4 مرا تا یار آنجا یار باشد اناالحق دمبدم دیدار باشد
1 جنیدا آفتاب جان عیان بین در آن خورشید کل عین عیان بین
2 عیان بین یار در جانت حقیقت دگر بشناس او را در طریقت
3 اگر سیر طریقت کرد خواهی دگر میل شریعت کرد خواهی
4 همه سیرت یکی ذاتست بنگر عیان در عین ذراتست بنگر
1 بتو پیداست جان ای غافل اینجا گشاده او ترا از خود دل اینجا
2 بتو پیداست جانان مینبینی از آن مرد درد را درمان نبینی
3 بتو پیداست جانان اندر اینجا گشاده او ترا در از خود اینجا
4 ترا کی عاشقی خوانم که جانت بیابد همچو من راز نهانت
1 حقیقت شیخ واصل یار این است دم خودبین که اصل یار این است
2 در اینجا اصل اینست ار بدانی حقیت وصل اینست ار بدانی
3 دم حق زد کسی این دم عیان یافت حقیقت دید این اندر جهان یافت
4 دم حق زد کسی کز خود برون شد حقیقت این دم او را رهنمون شد
1 هر آن نقشی که بنموده است جانان یقین میدان که آن بوده است جانان
2 نمود بود او بسیار پیداست ولی اصلش کنون بردار پیداست
3 نباشد پخته آنکو جان نبازد بجان و جسم اندر عشق نازد
4 وصال عاشقان در قیل گشته است از آن منصور از سر برنگشته است
1 بجز هو نیست چیزی در حقیقت که هو آمد یقین ذات شریعت
2 همه جان در نمود ذات آمد عیان جمله در ذرات آمد
3 اگر قرآن نبودی رهبر اینجا که بگشادی مرا بیشک در اینجا
4 اگر قرآن نبودی جان نبودی حقیقت بیشکی دو جهان نبودی
1 کجائی تو که دربود و جودی تمامت را در اینجا بود بودی
2 حقیقت من رآنی گفتهٔ تو مرا این جوهر کل سفتهٔ تو
3 تو جانی از همه اینجا مبرا حقیقت درنهان و جمله پیدا
4 خدائی در حقیقت تا بدانند همه اهل شریعت تا بدانند
1 چو ساقی ازل جامی مرا داد درم از بود خود اینجام بگشاد
2 چو ساقی ازل عین عیان است نشانش در نشان بینشانست
3 چو ساقی دمبدم در جان نمودار کند کردم بسر عشق دیدار
4 مرا ساقی درون جانست بنگر دمادم میدهد نقلم ز ساغر