آن را که درین حبسِ از عطار نیشابوری مختارنامه 61
1. آن را که درین حبسِ فنا باید مُرد
چون برق جهنده کم بقا باید مُرد
1. آن را که درین حبسِ فنا باید مُرد
چون برق جهنده کم بقا باید مُرد
1. در عشق چو شمع با خطر نتوان زیست
چون شمع شدی نیز به سر نتوان زیست
1. چون گل به دل افروخته میباید بود
چون غنچه به لب دوخته میباید بود
1. در عشق چو شمع سوز باید آورد
پس روی به دلفروز باید آورد
1. چون تن زده سر به راه میباید داشت
بگشاده زبان گناه میباید داشت
1. در شمع نگر فتاده در سوز و گداز
برّیده ز انگبین به صد تلخی باز
1. شمعی که ز درد او کسی باز نگفت
جان داد که یک سخن به آواز نگفت
1. از دل غم دلفروز میباید دید
وز جان چو چراغ سوز میباید دید
1. بس شب که چو شمع با سحر باید بُرد
در هر نفسی سوزِ دگر باید بُرد
1. شمعی که ز سوز خویش بر خود بگریست
این خنده به سر بریدنش باری چیست
1. گفتم: شمعا! چند گدازی مگداز
گفتا: تو خبر نداری از پردهٔ راز
1. گفتم:شمعا! چون همه شب در کاری
از گرمی کار و بار برگی داری