ای شمع سرافراز از عطار نیشابوری مختارنامه 73
1. ای شمع سرافراز چه پنداشتهای
کز سرکشی خویش سر افراشتهای
1. ای شمع سرافراز چه پنداشتهای
کز سرکشی خویش سر افراشتهای
1. ای شمع! فروختی و لاف آوردی
آتش به سر خود به گزاف آوردی
1. چون شمع دمی نبود خشنود از خویش
در سوز برآورد بسی دود از خویش
1. میپرسیدم دوش ز شمع آهسته
کاخر به خوش آیدت بگو ای خسته!
1. شمع از در جمع چون درآمد حالی
گفتم که تُرا کار برآمد حالی
1. آتش همه با شمع جفا خواهد کرد
وز سوختنش بی سر وپا خواهد کرد
1. از روغنِ شمع بوی خون میآید
کز پیشِ عسل تشنه کنون میآید
1. ای شمع! تُرا نیست ز سوز آگاهی
زیرا که ز سوختن بسی میکاهی
1. ای شمع! برو که سوختن حدّ من است
مقبول نیی که سوز تو ردّ من است
1. ای شمع! تُرا ز سوز محروم کنند
گر سوز منتْ تمام معلوم کنند
1. ای شمع! تویی علی الیقین دشمنِ تو
خود را کشتی خون تو در گردنِ تو
1. ای شمع! چو از آتش افسر کردی
تا دست به گردن بلا در کردی