روی تو که عقل ازو از عطار نیشابوری مختارنامه 97
1. روی تو که عقل ازو خجل میآید
ماهی است که بس مهر گسل میآید
...
1. روی تو که عقل ازو خجل میآید
ماهی است که بس مهر گسل میآید
...
1. چون شمع ز سوختن دمی دم نزنم
تا دست در آن کمند پُر خم نزنم
...
1. تا از سر زلفت خبرم میماند
جان بر لب و خون برجگرم میماند
...
1. من شمع توام که گر بسوزم صد بار
گویی که ز صد رسیده نوبت به هزار
...
1. بر بوی وصال میدویدم همه سال
گفتی بنشانمت ازین کار محال
...
1. پیوسته کتاب هجر میخواهم خواند
بر بوی وصال اشک میخواهم راند
...
1. در اشک خود از فرقت آن یار که بود
غرقه شدم از گریهٔ بسیار که بود
...
1. گفتم:جانا! عهد و قرارت این است
مینشمریم هیچ، شمارت این است
...
1. دل بی غم دلفروز نتوان آورد
جان در طلبش به سوز نتوان آورد
...
1. دی میگفتم دستِ من و دامنِ او
چون خونِ من او بریخت در گردنِ او
...
1. امروز منم فتاده زان دلکش باز
خو کرده به اضطرار از او خوش خوش باز
...
1. چون نیست امید غمگسارم نفسی
پس من چکنم با که برآرم نفسی
...