شمعم که چنین زار از عطار نیشابوری مختارنامه 37
1. شمعم که چنین زار و نزار آمدهام
در سوختن و گریهٔ زار آمدهام
...
1. شمعم که چنین زار و نزار آمدهام
در سوختن و گریهٔ زار آمدهام
...
1. گر میسوزم مرا مکن چندین عیب
کاتش دارم چو شمع دایم در جیب
...
1. گفتی چه کنم تا شب من گردد روز
وز نورِ سوادِ فقر گردم فیروز
...
1. دانی تو که شمع را چرا افروزند
تا کشتنش و سوختنش آموزند
...
1. ای دل دیدی که هر که شد زنده بمُرد
جاوید خدای ماند ار بنده بمُرد
...
1. امروز منم عهد مصیبت بسته
برخاسته دل میان خون بنشسته
...
1. مائیم ز غم سوخته خوش خوش چون شمع
وز گریهٔ پیوسته مشوش چون شمع
...
1. در خفیه بسوختم بسی بی آتش
هرگز که چنین سوخت کسی بی آتش
...
1. چون نیست نصیبِ من به جز غمخواری
موجود برای غم شدم پنداری
...
1. تا چند روم که این ره کوته نیست
وز هر سویی که راه جویم ره نیست
...
1. پیوسته ز عشق جان و تن میسوزم
در درد فراق خویشتن میسوزم
...
1. سر رفت به باد و من کله میدارم
چشمم بشد و گوش به ره میدارم
...