بر خویش بسی چو از عطار نیشابوری مختارنامه 13
1. بر خویش بسی چو شمع بگریستهام
تا بیتو چرا به خویش نگریستهام
1. بر خویش بسی چو شمع بگریستهام
تا بیتو چرا به خویش نگریستهام
1. کارم که چو زلف تو مشوش دارم
از دست بشد چگونه دل خوش دارم
1. ای رفته به آسمان نفیرم بی تو
یک لحظه قرار مینگیرم بی تو
1. هر لحظه در آتشِ غمم اندازی
ور ناله کنم در عدمم اندازی
1. از آتشِ عشق چون تو جان افروزی
چون شمع نفس نمیزنم بی سوزی
1. ای کاش هزار موی بشکافتمی
وز تو سرِ یک موی خبر یافتمی
1. آن دل که چو موم نرمم آمدبی تو
از بس که بسوخت شرمم آمد بی تو
1. در راه غمِ تو جسم و جوهر بنماند
ره محو شد و رهرو و رهبر بنماند
1. جان بر گرهِ زلفِ تو آموخته گیر
بی روی تو چشم از دو جهان دوخته گیر
1. از بس که ز غم سوختم ای شمع طراز
چون شمع ز تو سوخته میمانم باز
1. تادور فتادهام از آن نادره کار
دل گشت به صد پاره و صد شد به هزار
1. دل در غم عشقِ دلفروزم همه شب
وز آتش دل میان سوزم همه شب