ای آفت جان ها خم ابروی کمندت از حکیم سبزواری غزل 49
1. ای آفت جان ها خم ابروی کمندت
غارت گر دل ها قد دل جوی بلندت
...
1. ای آفت جان ها خم ابروی کمندت
غارت گر دل ها قد دل جوی بلندت
...
1. دل و دین بتی نامسلمان گرفت
بیک عشوهٔ کشور جان گرفت
...
1. ای دل نخوری محنت و اندوه که چندت
از یار و دیار ار ببریدند برندت
...
1. گل آمد بلبلان را این پیام است
که بی می زندگی دیگر حرام است
...
1. دل ز محنت شده خون جام می ناب کجاست
جان شد از دست برون نغمه مضراب کجاست
...
1. باغ و گل و مل همه مهیاست
هنگام تفرج و تماشاست
...
1. هندوی خال رخش باج ز عنبر گرفت
پستهٔ جان پرورش شهد ز شکر گرفت
...
1. باز یار بیوفای ما سر یاریش نیست
ذرهٔ آن ماه مهر آسا وفادریش نیست
...
1. گودست کشد از ناز این نرگس طنّازت
مردم همه را کشتی دیگر که کشد نازت
...
1. شبی دارم دراز و تیره همچون تار گیسویت
دلی دارم پریشان همچو موی عنبرین بویت
...
1. مرا از عشق دل لبریز خون است
چو اخگر کز محبّت در درون است
...
1. ای قبلهٔ حاجات ملک طرف کلاهت
مجموعه آفات فلک طرز نگاهت
...