19 اثر از غزلیات در دیوان اشعار حکیم سبزواری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار حکیم سبزواری شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار حکیم سبزواری

1 دمی نه کار زوی مرگ بر زبانم نیست چرا که طاقت بیداد آسمانم نیست

2 بزیر تیغ تو من پر زدن هوس دارم هوای بال فشانی ببوستانم نیست

3 خوشم که نیست مراروزن از قفس سوی باغ که تاب دیدن گلچین و باغبانم نیست

4 میان آتش و آبم ز دیده و دل خویش شبی که جای بر آن خاک آستانم نیست

1 شورش عشق تو درهیچ سری نیست که نیست منظر روی تو زیب نظری نیست که نیست

2 نیست یک مرغ دلی کش نفکندی بقفس تیر بیداد تو تا پر به پری نیست که نیست

3 ز فغانم ز فراق رخ و زلفت بفغان سگ کویت همه شب تا سحری نیست که نیست

4 نه همین از غم او سینهٔ ما صد چاک است داغ او لاله صفت بر جگری نیست که نیست

1 ای از صفات گشته هویدا همه صفات ذات خجسته ات شده مرآت بهر ذات

2 نزدیک شد که دعوی پیغمبری کنی کز خط کتاب داری و از غمزه معجزات

3 یک بوسه ای ز وجه ز کاتم نمیدهی گویا که فرض نیست بشرع شما ز کوات

4 نی نی مرا چه حد که چنین آرزو کنم بر چرخ سر زنم که زنم بوسه نقش پات

1 خرامد از برم آن قد و قامت عجب گردین و دل ماند سلامت

2 چه نسبت با قیامت قامتت را که خیزد از قیامت صد قیامت

3 سوی مسجد خرام ای بت که زاهد بطاق ابرویت بندد اقامت

4 وفا کن زانکه چون دی شد بهارت نمیبخشد دگر سودی ندامت

1 نی رحم ترا باین فکار است نی بی تو مرا دمی قرار است

2 کی یاد کنی ز بلبل خویش ای گُل که ترا چو من هزار است

3 پیشت دُر اشک مردم چشم ساقط ز محل اعتبار است

4 تو عهد شکسته ای و مارا پیمان محبّت استوار است

1 خطت دمیدو هنوزت سری ز ناز گرانست که بر رخ تو خط بندگی ساده رخانست

2 فتاده سلسله بر پای دل درآن خم گیسو خوش آن دلی که دراین حلقهاش سری بمیانست

3 ز دست دوست دشمن نوازچون نخورم خون که نیست با من مسکین چنانکه بادگرانست

4 چوباد عمر گذشت و مرابخاک ره او هنوز دیدهٔ امید باز و دل نگرانست

1 آن شاه که گاهی نظری سوی گدا داشت یارب ز سرم سایهٔ لطفش ز چه وا داشت

2 زان روز طرب یاد که از غنچه دهانی پیغام بدل سوختهٔ باد صبا داشت

3 آراست چو فرّاش قضا بزم تنعّم از خوان طرب خون جگر قسمت ما داشت

4 روزی که زدندی همگی ساغر عشرت ساقی ازل بهرهٔ ما جام بلا داشت

1 سینه پر ناله و لب خاموش است بر زبان قفل و دلم در جوش است

2 خود گر افلاک و گر عنصر خاک همه را بار غمش بر دوش است

3 آن یک از شوق شب و روز برقص وین یک از جام می اش مدهوش است

4 برهش بسته کمر چون جوزا هرچه کوکب بفلک منقوش است

1 ای آفت جان ها خم ابروی کمندت غارت گر دل ها قد دل جوی بلندت

2 تا آفت چشمت نرسد دست حق افشاند بر آتش رخسار تو از خال سپندت

3 ای ترک سمنبر بسرم تاز سمندی گوی خم چوگان سرخوبان خجندت

4 افتاده خلاصیش به فردای قیامت هر صید که گردیده گرفتار به بندت

1 دل و دین بتی نامسلمان گرفت بیک عشوهٔ کشور جان گرفت

2 بت سبزوار از خط سبزه وار بخد خور آسا خراسان گرفت

3 ز پیکان او یافت حظی دلم را که گفتی که خطش ز پیکان گرفت

4 بدوران مخور غم به دور آن می آر که غم ها برد می چودوران گرفت

آثار حکیم سبزواری

19 اثر از غزلیات در دیوان اشعار حکیم سبزواری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار حکیم سبزواری شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی