1 ترا دیدم که چونین گش نبودی چنین تند و چنین سرکش نبودی
2 ترا دیدم که چون می بر زدی آه ز آه تو سیه شد بر فلک ماه
3 ز خواری همچو خاک راه بودی به کام دشمن و بدخواه بودی
4 چو دوزخ بود جان ز بس تاب چون دریا بود چشم تو ز بس آب
1 نگارینا ز پیش من برفتی چه گفتی یا چه فرمایی نگفتی
2 دلم بردی و خود باره براندی مرا در شهر بیگانه بماندی
3 نکردی هیچ رحمت بر غریبان چو بیماران نمانده بی طبیبان
4 کنون دانم که خود یادم نیاری که هم بد مهر و هم بد زینهاری
1 الا ای ابر گرینده به نوروز بیا گریه ز چشم من بیاموز
2 اگر چون اشک من باشدت باران جهان گردد به یک بارانت ویران
3 همی بارم چنین و شرم دارم همی خواهم که صد چندین ببارم
4 بدین غم در خورد چندین وزین بیش و لیکن مفلسی آید مرا پیش
1 دلی دارم به داغ دوست بریان گوا بر حال من دو چشم گریان
2 تنی دارم بسان موی باریک جهان بر چشم من چون موی تاریک
3 چو روزم پاک چون شب تیره گونست شبم از تیرگی بنگر که چونست
4 به گیتی چشمم آنگه روز بیند که آن رخسار جان افروز بیند
1 نگارا سرو قدا ماهرویا بهشتی پیکرا زنجیر مویا
2 ز بی رحمی مرا تا کی نمایی دریغ دوری و درد جدایی
3 به جان تو که این نامه بخوانی یکایک حالهای من بدانی
4 مداد و خون دل در هم سرشتم پس آنگه این جفا نامه نوشتم
1 دل پر آتش و جانی پر از دود تنی چون موی و رخساری زر اندود
2 برم هر شب سحرگه پیش دادار بمالم پیش او بر خاک رخسار
3 خروش من بدرد پشت ایوان فغان من ببندد راه کیوان
4 چنان گریم که گرید ابر آذار چنان نالم که نالد کبگ کهسار
1 نویسنده چو از نامه بپرداخت به جای آورد هر چاری که بشناخت
2 چو مشکین کرد مشکین نوک خامه به نوک خامه مشکین کرد نامه
3 گرفت آن نامه را ویسه ز مشکین بمالیدش بدان دو زلف مشکین
4 به یک فرسنگ بوی نامهء ویس همی شد همچو بوی جامهء ویس
1 چو ویس دلبر آذین را گسی کرد به درد و داغ دل مویه بسی کرد
2 مر آن مردی که این مویه بخواند اگر با دل بود بی دل بماند
3 کجا شد آن خجسته روزگارم که بودی آفتاب اندر کنارم
4 مرا کز آفتاب آمد جدایی چگونه پیشم آید روشنایی
1 چو رامین چند گه با گل بپیوست شد از پیوند او هم سیر و هم مست
2 بهار خرمی شد پژمریده چو باد دوستی شد آرمیده
3 کمان مهربانی شد گسسته چو تیر دوستداری شد شکسته
4 طراز جامهء شادی بفرسود چو آب چشمهء خوشی بیالود