1 سمن بر ویس گفتا همچنین باد ز ما بر تو هزاران آفرین باد
2 شبت خوش باد و روزت همچو شب خوش دلت گش باد و بختت همچو دل گش
3 من آن شایسته یارم کم تو دیدی که همچون من نه دیدی نه شنیدی
4 نه روشن ماه من بی نور گشتست نه مشکین زلف من کافور گشتست
1 شگفتا پر فریبا روزگارا که چون دارد زبون خویش مارا
2 بما بازی نماید این نبهره چنان چون مرد بازی کن به مهره
3 گهی دلشاد دارد گاه غمگین گهی با مهر دارد گاه با کین
4 مگر ما را جزین بهره نبایست و گر چونین نبودی خود نشایست
1 بشد دایه سبک چون مرغ پران نه از بادشد زیان و نه ز باران
2 دلی کز مهر باشد ناشکیبا نه از سرما بترسد نه ز گرما
3 به ره برف را گلبرگ پنداشت به رامین در رسید او را فروداشت
4 سمن بر ویس چون سروی گرازان تن چون برفش اندر برف تازان
1 جطابی داد رامین دلازار چنان چون حال ایشان را سزاوار
2 نگارا هر چه تو کردی بدیدم همیدون هر چه تو گفتی شنیدم
3 مبادا آنکه در خواری نداند ز نادانی در آن خواری بماند
4 نه آنم من که خواری را ندانم تن آسوده درین خواری بمانم
1 سمن بر ویس جوشان و خروشان دو چشمه خونش از دو چشم گریان
2 دریده ماه پیکر جامه بر بر فگنده لاله گون واشامه از سر
3 همی گفت ای مرا چون جان گرامی دلم را کام و کامم را تمامی
4 توی بخت مراهمتهای رادی توی جان مرا همتای شادی
1 جهان افروز رامین گفت ازین پس نپنداری که از من بر خورد کس
2 نورزم مهر تا خواری نبینم ز غم روشن جهان تاری نبینم
3 چه باید روز شادی گرم خودرن تن آزاد خود را بنده کردن
4 بسا روزا که من دیدم تن خویش ز بس خواری به کام دشمن خویش
1 سمن بر ویس دست رام در دست ز داغ عاشقی بیهوش و سرمست
2 ز بس سرما تنش چون بیدلرزان ز نرگس بر سمن یاقوت ریزان
3 همی گفت ای مرا چون دیده در خور شبم را ماهتابی روز را خور
4 ز روی دوستی شایسته یاری ز روی نام زیبا شهریاری
1 چو ویس دلبر از رامین جدا شد هوا همچون دمنده اژدها شد
2 چه برفش بود و چه زهر هلاهل که در ساعت همی بفسرد ازو دل
3 سیه ابری بر آمد صف بپیوست دم و دیدار بیننده فرو بست
4 همی زد برف إرا بر چشم و بر روی چنان کاسیمه گشتی پیل با اوی
1 چو یک مه ویس و رامین شاد بودند به باغ عشق چون شمشاد بودند
2 جهان خوش گشت و کم شد برف و سرما در آمد باز پیش آهنگ گرما
3 به ویسه گفت رامین زود ما را به شه بر گشت باید آشکارا
4 ز پیش آنگه راز ما بداند کجا زین بیش پوشیده نماند
1 چو لشکر گاه زد خرم بهاران به دشت و کوهسار و جویباران
2 جهان از خرمی چون بوستان شد زمین از نیکوی چون آسمان شد
3 جهان پیر بر نا شد دگر بار بنفشه زلف گشت و لاله رخسار
4 چو گنج خسروان شد روی کشور ز بس دیبا و زر و مشک و عنبر