1 به پاسخ گفت ویس ماه پیکر که از حنظل نشاید کرد شکر
2 حریر مهربانی ناید از سنگ نبید ارغوانی ناید از بنگ
3 نگردد موی هرگز هیچ آهن نگردد دوست هرگز هیچ دشمن
4 نگرداند مرا باد تو از پای نجنباند مرا زور تو از جای
1 دل رمامین ز گفتارش بپیچید هم اندر دل جوابش را بسیچید
2 جوابش داد رامین گفت ماها ز غم خواهد مرا کردن تباها
3 ندانم گرت من طرار چون مهر که صبر از دل ربانا گونه از چهر
4 چنان آسان رباید دل ز هشیار که از مستان رباید کیسه طرار
1 جوابش داد ویس ماه پیکر جوابی همچو زهر آلوده خنجر
2 برو راما امید از مرو بردار مرا و مرو را نابوده پندار
3 مکن خواهش چو دیگربار کردی ببر این دود چون آتش ببری
4 مرا بفریفتی یک ره به گفتار کنون بفریفت نتوانی دگر بار
1 چو از نخچیر باز آمد رفیدا یکایک راز بر گل کرد پیدا
2 که رامین کینه کشت و مهر بدرود همان گوهر که در دل داشت نبود
3 اگر جاوید وی را آزمایی دلش جویی و نیکویی نمایی
4 همان مارست هنگام گزیدن همان مارست هنگام دریدن
1 سمن بر ویس گفت ای بی وفا رام گرفتار بلا گشتی سرانجام
2 چنین باشد سرانجام گنهگار شود روزی به دام اندر گرفتار
3 نبید حورده ناید باز جامت همیدون مرغ جسته باز دامت
4 به مرو اندر کنون بی خانه ای تو ز چندین دوستان بیگانه ای تو
1 سمن بر ویس گفت ای بی خرد رام نداری از خردمندی به جز نام
2 جفا بر دل زند خشت گرانس بماند جاودان بر دل نشانش
3 جفای تو مرا بر دل بماندست چنان کز دل وفای تو بر اندست
4 نباشد با کسی هم کفرو هم دین نگنجه در دلی هم مهر و هم کین
1 چو ویس اندر شبستان رفت و بنشست زمانی بود و باز از جای برجست
2 بگفت این و دگر ره شد به روزن ز روزن تیغ زد خورشید روشن
3 دگر ره گفت با رخش ره انجام نهی رخشا همی بر چشم من گام
4 مرا هستی چو فرزند دل افروز به تو نپسندم این سختی بدین روز
1 سمن بر ویس دست رام در دست ز داغ عاشقی بیهوش و سرمست
2 ز بس سرما تنش چون بیدلرزان ز نرگس بر سمن یاقوت ریزان
3 همی گفت ای مرا چون دیده در خور شبم را ماهتابی روز را خور
4 ز روی دوستی شایسته یاری ز روی نام زیبا شهریاری
1 چو رامین دور گشت از ویس دلبند نشاط و کام ازو ببرید پیوند
2 همیشه ماه بود آنگاه شد خور چنو زرد و چنو بی خواب و بی خور
3 نیاسود از حدیث و یاد رامین نگارین رخ به خون کرده نگارین
4 به دایه گفت دایه چاره ای ساز که رفته یار بد مهر آیدم باز
1 چو یک مه ویس و رامین شاد بودند به باغ عشق چون شمشاد بودند
2 جهان خوش گشت و کم شد برف و سرما در آمد باز پیش آهنگ گرما
3 به ویسه گفت رامین زود ما را به شه بر گشت باید آشکارا
4 ز پیش آنگه راز ما بداند کجا زین بیش پوشیده نماند