چو از فخرالدین اسعد گرگانی ویس و رامین 101
1. چو یک مه ویس و رامین شاد بودند
به باغ عشق چون شمشاد بودند
1. چو یک مه ویس و رامین شاد بودند
به باغ عشق چون شمشاد بودند
1. چو لشکر گاه زد خرم بهاران
به دشت و کوهسار و جویباران
1. چو رامین دور گشت از ویس دلبند
نشاط و کام ازو ببرید پیوند
1. حریر و مشک و عنبر خواست و خامه
ز درد دل به رامین کرد نامه
1. چو دود شب بماند از آتش روز
فلک بنوشت هیری مفرش روز
1. بجست از خواب زرد و تیغ برداشت
کجا چون شیر در کوشش جنگ داشت
1. پس آنگه گرد کرد از مرو یکسر
بزودی هر چه اشتر بود و استر
1. چو آگاهی به لشکرگاه بردند
بزرگان شاه را آگه نکردند
1. چهان را گر چه بسیار آزماییم
نهفته ببند رازش چون گشاییم
1. چو آگاهی به رامین شد ز موبد
که او را چون فرو برد اختر بد
1. چو با رامین بد او هشتاد ویک سال
زمانه سرو او را کرد چون نال