1 دگر باره جوابش داد رامین بدو گفت ای بهار بربر و چین
2 جهان چون آسیای گرد گردست که دادارش چنین گردنده کردست
3 نماند حال او هرگز به یک سان گهی آذار باشد گه زمستان
4 من و تو هر دو فرزند جهانیم ابر یک حال بودن چون توانیم
1 سمن ویس گریان بر لب بام لب بام از رخش گشته وشی فام
2 نشد سنگین دلش بر رام خشنود که نقش از سنگ خارا نستر زود
3 اگر چه دلش بر رامین همی سوخت زرشک رگته کین دل همی توخت
4 چو برزد آتش مهر از دلش تاب بیامد رشک و بر آتش فشاند آب
1 به پاسخ گفت رامین دل افروز شب خشم تو ما را شب کند روز
2 دو شب بینم همی امشب به گیهان ازین تیره هوا و خشم جانان
3 بسا رنجا که بر من زین شب آمد مرا و رخش را جان بر لب آمد
4 چرا شب رخش من با من گرفتار که رخشم نیست همچون من گنهگار
1 سمن بر ویس گفت ای بی وفا رام گرفتار بلا گشتی سرانجام
2 چنین باشد سرانجام گنهگار شود روزی به دام اندر گرفتار
3 نبید حورده ناید باز جامت همیدون مرغ جسته باز دامت
4 به مرو اندر کنون بی خانه ای تو ز چندین دوستان بیگانه ای تو
1 به پاسخ گفت رامین دلازار مکن ماها مرا چندین میازار
2 نه بس بود آنکه از پیشم براندی نه بس آن تیر کم در دل نشاندی
3 نه بس چندین که آب من ببردی نه بس چندین که ننگم بر شمردی
4 مزن تیر جفا بر من ازین بیش که کردی سربسر جان و دلم ریش
1 به پاسخ گفت ویس ماه پیکر که از حنظل نشاید کرد شکر
2 حریر مهربانی ناید از سنگ نبید ارغوانی ناید از بنگ
3 نگردد موی هرگز هیچ آهن نگردد دوست هرگز هیچ دشمن
4 نگرداند مرا باد تو از پای نجنباند مرا زور تو از جای
1 دگر ره گفت رامین ای سمنبر دلم را هم تو دادی هم تو می بر
2 چه باشد گر تو از من سیر گشتی همان کین مرا در دل بکشتی
3 مرا در دل نیاید از تو سیری ندارم بر جفا جستن دلیری
4 ز تو تندی و از من خوش زبانی ز تو دشنام و از من مهربانی
1 دگر باره سمن بر ویس مهروی گشاد آواز مشک از عنبرین موی
2 جوابش داد ویس ماه رخسار بت زنجیر زلف نوش گفتار
3 برو راما و دل خوش کن به دوری برین آتش فشان آب صبوری
4 سخن هر چند کم گویی ترا به ترا هر چند کم بینم مرا به
1 دگر باره جوابش داد رامین سر از چنین مکش ای ماه چندین
2 تو این گفتار را حاصل نداری به بیل صبر ترسم گل نداری
3 زبان با دلت همراهی ندارد دلت زین گفته آگاه ندارد
4 دلت را در شکیبایی هنر نیست مرو را زین که می گویی خبر نیست