1 چو از نخچیر باز آمد رفیدا یکایک راز بر گل کرد پیدا
2 که رامین کینه کشت و مهر بدرود همان گوهر که در دل داشت نبود
3 اگر جاوید وی را آزمایی دلش جویی و نیکویی نمایی
4 همان مارست هنگام گزیدن همان مارست هنگام دریدن
1 خوشا بادا که از مشرق در آید تو گویی کز گلستانی بر آید
2 ز خرخیز و سمندور و ز قیصور بیارد بوی مشک و عود و کافور
3 چه خوش باشد نسیم باد خاور به خاصه چون بود با بوی دلبر
4 نسیمی کز کنار دلبر آید ز بوی مشک و عنبر خوشتر آید
1 سر نامه بع نام ویس بت روی مه سوسن بر و مهر سمن بوی
2 بت پیلستکین و ماه سیمین نگار قندهار و شمسه چین
3 درخت پر گل و باغ بهاری بهار خرم و ماه حصاری
4 ستون نقره و پیرایهء تاج سهی سرو بلورین گنبد عاج
1 اگر چه عشق سر تا سر زیانست همه رنج تن و درد روانست
2 دوشمانی هشت اورا در دو هنگام یکی شادی گه نامه ست و پیغام
3 دگر شادی دم دیدار دلبر دو شادی بسته با تیمار بی مر
4 نباشد همچو عاشق هیچ رنجور به خاصه کز بر جانان بود دور
1 خوشا مروا نشست شهریاران خوشا مروا زمین شاد خواران
2 خوشا مروا به تابستان و نیسان خوشا مروا به پاییز و زمستان
3 کسی کاو بود در مرو دلارای چگونه زیستن داند دگر جای
4 به خاصه چون بود در مرو یارش چگونه خوش گذارد روزگارش
1 چو رامین دید بانو را دلازار ز لب بارنده زهر آلود گفتار
2 هزاران گونه لابه کرد و پوزش ز جان پر نهیب از درد و سوزش
3 بدو گفت ای بهار مهربانان به چهره آفتاب دل ستانان
4 بهشت دلبران اورنگ شاهان طراز نیکوان سلار ماهان
1 جوابش داد ویس ماه پیکر جوابی همچو زهر آلوده خنجر
2 برو راما امید از مرو بردار مرا و مرو را نابوده پندار
3 مکن خواهش چو دیگربار کردی ببر این دود چون آتش ببری
4 مرا بفریفتی یک ره به گفتار کنون بفریفت نتوانی دگر بار
1 چو ویس اندر شبستان رفت و بنشست زمانی بود و باز از جای برجست
2 بگفت این و دگر ره شد به روزن ز روزن تیغ زد خورشید روشن
3 دگر ره گفت با رخش ره انجام نهی رخشا همی بر چشم من گام
4 مرا هستی چو فرزند دل افروز به تو نپسندم این سختی بدین روز
1 دل رمامین ز گفتارش بپیچید هم اندر دل جوابش را بسیچید
2 جوابش داد رامین گفت ماها ز غم خواهد مرا کردن تباها
3 ندانم گرت من طرار چون مهر که صبر از دل ربانا گونه از چهر
4 چنان آسان رباید دل ز هشیار که از مستان رباید کیسه طرار
1 سمن بر ویس گفت ای بی خرد رام نداری از خردمندی به جز نام
2 جفا بر دل زند خشت گرانس بماند جاودان بر دل نشانش
3 جفای تو مرا بر دل بماندست چنان کز دل وفای تو بر اندست
4 نباشد با کسی هم کفرو هم دین نگنجه در دلی هم مهر و هم کین