1 پس آنگه نامداران را بخواندند دگر ره در و گوهر بر فشاندند
2 جهان افروز رامین کرد پیمان به سو گندی که بود آئین ایشان
3 که تا جانم بماند در تن من گل خورشید رخ باشد زن من
4 نجویم نیز ویس بدگمان را نه جز وی نیکوان این جهان را
1 چو رامین دید کاو را دل بیازرد نگر تا پوزش آزار چون کرد
2 ز پیش گل حریر و کلک بر داشت حریرش را به آب مُشک بنگاشت
3 بر آهخت از میان تیغ جفا را بدو ببرید پیوند وفا را
4 یکی نامه نوشت آن بی وفا یار به یاری بس وفا جوی و وفادار
1 چو پیگ و نامهء رامین در آمد طرافی از دل ویسه بر آمد
2 دلش داد اندر آن ساعت گوایی که رامین کرد با او بی وفایی
3 چو موبد نامهء رامین بدو داد درخش حسرت اندر جانش افتاد
4 ز سختی خونش اندر تن بجوشید ولیکن راز از مردم بپوشید
1 بگفت این و به راه اگتاد شبگیر کمان شد مرو دایه جسته زو تیر
2 جنان تیری که بودش راه پرتاب ز مرو شایگان تا مرز گوراب
3 چو اندر مرز گوراب آمد از راه به صحرا پیشش آمد بی وفا شاه
4 بسان شیر خشم آلود تازان به گوران و گوزنان و گرازان
1 ز درد جان و دل بر بستر افتاد بریده گشت گفتی سرو آزاد
2 همه بستر ز جانش پر غم و درد همه بالین ز رویش پر گل زرد
3 به بالین نشسته ماهرویان زنان مهتران و نامجویان
4 یکی گفتی که چشم بد بخستش یکی گفتی که افزون گر ببستش
1 چو بشنید این سخن فرزانه مشکین به فرهنگش جهان را کرد مشکین
2 یکی نامه نوشت از ویس دژکام به رامین نکوبخت و نکو نام
3 حریر نامه بود ابریشم چین چو مشک از تبت و عنبر ز نسرین
4 قلم از مصر بود آب گل از جور دویت از عنبرین عود سمندور
1 اگر چرخ فلک باشد حریرم ستاره سر بسر باشد دبیرم
2 هوا باشد دوات سیاهی حروف نامه برگ و ریگ و ماهی
3 نویسند این دبیران تا به محشر امید و آرزوی من به دلبر
4 به جان تو که ننویسند نیمی مرا جز هجر ننمایند بیمی
1 نگارا تا ز پیش من برفتی دلم را با نوا از من گرفتی
2 چه بایست ز پیش من برفتن گه رفتن نوا از من گرفتن
3 نوا دادم ترا دل تا تو دانی که من بی دل نجویم شادمانی
4 دلم با تست هر جایی که هستی چو بیماری که جوید تندرسی
1 کجایی ای دو هفته ماه تابان چرا گشتی به خون من شتابان
2 ترا باشد به جای من همه کس مرا اندر دو گیتی خود توی بس
3 مرا گویند بیهوده چه نالی چرا چندین ز بد مهری سگالی
4 نبرّد عشق دیگر چرا یاری نگیری زو نکوتر
1 چه خوش روزی بود روز جدایی اگر با وی نباشد بی وفایی
2 اگر چه تلخ باشد فرقت یار درو شیرین بود امید دیدار
3 خوشست اندوه تنهایی کشیدن اگر باشد امید یار دیدن
4 وصل دوست را آهوست بسیار عتاب و خشم و ناز و جنگ و آزار