1 دل پر آتش و جانی پر از دود تنی چون موی و رخساری زر اندود
2 برم هر شب سحرگه پیش دادار بمالم پیش او بر خاک رخسار
3 خروش من بدرد پشت ایوان فغان من ببندد راه کیوان
4 چنان گریم که گرید ابر آذار چنان نالم که نالد کبگ کهسار
1 نویسنده چو از نامه بپرداخت به جای آورد هر چاری که بشناخت
2 چو مشکین کرد مشکین نوک خامه به نوک خامه مشکین کرد نامه
3 گرفت آن نامه را ویسه ز مشکین بمالیدش بدان دو زلف مشکین
4 به یک فرسنگ بوی نامهء ویس همی شد همچو بوی جامهء ویس
1 چو رامین دید کاو را دل بیازرد نگر تا پوزش آزار چون کرد
2 ز پیش گل حریر و کلک بر داشت حریرش را به آب مُشک بنگاشت
3 بر آهخت از میان تیغ جفا را بدو ببرید پیوند وفا را
4 یکی نامه نوشت آن بی وفا یار به یاری بس وفا جوی و وفادار
1 الا ای ابر گرینده به نوروز بیا گریه ز چشم من بیاموز
2 اگر چون اشک من باشدت باران جهان گردد به یک بارانت ویران
3 همی بارم چنین و شرم دارم همی خواهم که صد چندین ببارم
4 بدین غم در خورد چندین وزین بیش و لیکن مفلسی آید مرا پیش
1 ز درد جان و دل بر بستر افتاد بریده گشت گفتی سرو آزاد
2 همه بستر ز جانش پر غم و درد همه بالین ز رویش پر گل زرد
3 به بالین نشسته ماهرویان زنان مهتران و نامجویان
4 یکی گفتی که چشم بد بخستش یکی گفتی که افزون گر ببستش
1 چو بشنید این سخن فرزانه مشکین به فرهنگش جهان را کرد مشکین
2 یکی نامه نوشت از ویس دژکام به رامین نکوبخت و نکو نام
3 حریر نامه بود ابریشم چین چو مشک از تبت و عنبر ز نسرین
4 قلم از مصر بود آب گل از جور دویت از عنبرین عود سمندور
1 پس آنگه نامداران را بخواندند دگر ره در و گوهر بر فشاندند
2 جهان افروز رامین کرد پیمان به سو گندی که بود آئین ایشان
3 که تا جانم بماند در تن من گل خورشید رخ باشد زن من
4 نجویم نیز ویس بدگمان را نه جز وی نیکوان این جهان را
1 نگارا تا ز پیش من برفتی دلم را با نوا از من گرفتی
2 چه بایست ز پیش من برفتن گه رفتن نوا از من گرفتن
3 نوا دادم ترا دل تا تو دانی که من بی دل نجویم شادمانی
4 دلم با تست هر جایی که هستی چو بیماری که جوید تندرسی
1 ترا دیدم که چونین گش نبودی چنین تند و چنین سرکش نبودی
2 ترا دیدم که چون می بر زدی آه ز آه تو سیه شد بر فلک ماه
3 ز خواری همچو خاک راه بودی به کام دشمن و بدخواه بودی
4 چو دوزخ بود جان ز بس تاب چون دریا بود چشم تو ز بس آب
1 چه خوش روزی بود روز جدایی اگر با وی نباشد بی وفایی
2 اگر چه تلخ باشد فرقت یار درو شیرین بود امید دیدار
3 خوشست اندوه تنهایی کشیدن اگر باشد امید یار دیدن
4 وصل دوست را آهوست بسیار عتاب و خشم و ناز و جنگ و آزار