1 چو خواهد بود روز برف و باران پدید آید نشان از بابدادان
2 هوا از ابر بستن تیره گردد ز باد تند گیتی خیره گردد
3 چو فُرقت خواهد افگندن زامانه پدید آرد ز پیش او را بهانه
4 کرا خواهد گرفتن تن به فرجام ز پیش تب شکستن گیرد اندام
1 پس آنگه نامداران را بخواندند دگر ره در و گوهر بر فشاندند
2 جهان افروز رامین کرد پیمان به سو گندی که بود آئین ایشان
3 که تا جانم بماند در تن من گل خورشید رخ باشد زن من
4 نجویم نیز ویس بدگمان را نه جز وی نیکوان این جهان را
1 چو شاهنشاه آگه شد ز رامین دگر ره تازه گشت اندر دلش کین
2 همه شب با دل او را بود پیگار که تا کی زین فرو مایه کشم بار
3 همی تا در جهان یک تن بماند به نام زشت یاد من بماند
4 سپردم نام نیکو اهرمن را علم کردم به زشتی خویشتن را
1 شب دوشنبه و روز بهاری که شد باز آمد از گرگان و ساری
2 سرای خویش را فرمود پرچین حصار آهنین و بند رویین
3 کلید رومی و قفل الانی ز پولادی زده هندوستانی
4 هر آنجا کش دریچه بود و روزن بدو بر پنجره فرمود از آهن
1 چو بشنید این سخن ویس دلارای چو سرو بوستانی جست از جای
2 بدو گفت ای گرانمایه خداوند گران تر حکمت از کوه دماوند
3 دل تو پیشه کرده بردباری کف تو پیشه کرده در باری
4 ترا دادست یزدان هر چه باید هنرهایی که اورنگت فزاید
1 مه اردیبهشت و روز خرداد جهان از خرمی چون کرخ بغداد
2 بیابان از خوشی همچون گلستان گلستان از صنم همچون بتستان
3 درخت رود باری سیم ریزان نسیم نو بهاری مشک بیزان
4 چمن مجلس بهاران مجلس آرای زنان بلبلش چنگ و فاخته نای
1 چو با رامین سخنها گفت به گوی شهنشه نیز با ویس پری روی
2 به هشیاری سخنهای نکو گفت که بر وی نرو شد سنگین دل جفت
3 ز هر گونه سخن را ساز می کرد به بن می برد و باز آغاز می کرد
4 بدو گفت ای بهار مهر جویان به چهره آفتاب ماهرویان
1 اگر چه یافت رامین مرزبانی به درگاه برادر پهلوانی
2 دلش بی ویس با فرمان و شاهی به سختی بود چود بی آب ماهی
3 بگشت او گرد مرز پادشایی گرفته رای فرمانش روایی
4 به هر شهری و هر جایی گذر کرد بدان را از جهان زیر و زبر کرد
1 چو باز آمد ز قلعه شاه شاهان نبد همراه با او ماه ماهان
2 به پیش شاه شد شهرو خروشان به فندق ماه تابان را خراشان
3 همی گفت ای نیازی جان مادر به هر دردی رخت در مان مادر
4 چرا موبد نیاوردت بدین بار چه بد دیدی ازین دیو ستمگار
1 چو سر برزد خور تابان دگر روز فروزان روی او شد گیتی افروز
2 هوا مانند تیغی شد زدوده زمین چون ز عفرانی گشت سوده
3 یکی فرزانه بود اندر خراسان در آن کشور مه اختر شناسان
4 سختگویی که نامش بود به گوی نبودی مثل او دانا و نیکوی