1 چو بر رمین بیدل کار شد سخت به عشق اندر مرورا خوار شد بخت
2 همچنین جای بیانبوه جستی که بنشستی به تنهایی گرستی
3 به شب پهلو سوی بستر نبودی همه شب تا به روز اختر شمردی
4 به روز از هیچ گونه نارمیدی چو گور و آهن از مردم رمیدی
1 چو دایه پیش ویس دلستان شد چو جادو بد گمان و بد نهان شد
2 سخنهای فریبنده بپیراست به دستان و به نیرنگش بیاراست
3 چو ویس دلستان را دید غمگین از آب دیدگان تر کرده بالین
4 به درد مادر و هجر برادر گسسته عقد مروارید بربر
1 چو بشنید این سخن آزاده شمشاد شد از گفتار موبد خرم و شاد
2 نمازش برد و چون گلنار بشکفت ز پیشش باز گشت و دایه را گفت
3 برو دایه بشارت بر به شهرو همیدون مژده خواه از شاه ویرو
4 بگو آمد نیازی خواهر تو گرامی دوستگان و دلبر تو
1 بدان گاهی که شاهنشاه موبد برون رفت از نگارین کاخ و گنبد
2 دل از شاهی و شهر خوثش برداشت بیابان بر گزید و کاخ بگذاشت
3 بدان زاری و بد روزی همی گشت چو ماهی پنج و شش بگذشت بر گشت
4 ز ری رامین به مادر نامه ای کرد ز شادی جان او را جامه ای کرد
1 چو خواهد بد درختی راست بالا چو بر روید بود ز آغاز پیدا
2 همیدون چون بود سالی دل افروز پدید آیدش خوشی هم ز نوروز
3 چنان چون بود کار ویس و رامین که هست آغازش آینده به آیین
4 اگر چه درد دل بسیار بردند به وصل اندر خوشی بسیار کردند
1 چو آگه گشت شاهنشاه موبد که پیدا کرد رامین گوهر بد
2 دگر باره بشد با ویس بنشست گسسته مهر دیگر ره بپیوست
3 دل رام آنگهی بشکیبد از ویس که از کردار بد بشکیبد ابلیس
4 اگر خر گوش روزی شیر گردد دل رامین ز ویسه سیر گردد
1 پس آنگه پاسخی کردش بآیین به پاین تلخ و از آغاز شیرین
2 مرو را گفت شاها نیکنما بزرگا کینه جویاخویس کامی
3 چه پیش آمد ترا از خویش کامی بجز اندهگنی و زشت نامی
4 تو شاه و شهریار و پادشایی به کام خویشتن فرمان روایی
1 چو در مرو گزین شد شاه شاهان دلش خرم به روی ماه ماهان
2 ز روی ویس بودی آفتابش ز موی ویس بودی مشک نابش
3 نشسته شاد روزی با دلارام سخن گفت از هوای ویس با رام
4 که بنشستی به بوم ماه چندین ز بهر آنکه جفتت بود رامین
1 چو بیرون آمد از دروازه خرم شد از تیمار هجرش نیمه ای کم
2 چو بادی از کهستان بر دمیدی بهشتی بوی خوش زی او رسیدی
3 خوشا راها که باشد راه ایشان که دارند در سفر هنجار جانان
4 اگر چه صعب راهی پیش دارند مران را گلشن و طارم شمارند
1 چو شاه و ویس و رامین هر سه باهم دگر باره شدند از مهر بی غم
2 گناه رفته را پوزش ننودند به پوزش کینه را از دل زدودند
3 شه شاهان به پیروزی یکی روز نشسته شاد با ویس دل افروز
4 بلورین جام را بر کف نهاده چه روی ویس در وی لعل باده