چو از فخرالدین اسعد گرگانی ویس و رامین 12
1. چو مادر دید ویس دلستان را
به گونه خوار کرده گلستان را
1. چو مادر دید ویس دلستان را
به گونه خوار کرده گلستان را
1. چو بد فرجام خواهد بد یکی کار
هم از آغاز او آید پدیدار
1. چو داد آن آگاهی مر شاه را زرد
رخان از خشم شد مر شاه را زرد
1. چو از شاه آگهی آمد به ویرو
که هم زو کینه دارد هم ز شهرو
1. چو از خاور بر آمد اختران شاه
شهی کش مه وزیرست آسمان گاه
1. چو خورشید بتان ویس دلارام
تن خود دید همچون مرغ در دام
1. چو ویس دلبر این پیغام بشنید
تو گفتی زو بسی دشنام بشنید
1. شهنشه را خوش آمد پاسخ زرد
همانگه نزد شهرو نامه ای کرد
1. چو ویرو از شهنشاه آگاهی یافت
ز تارام باز گشت و تیره بشتافت
1. چو روشن گشت شه را چشم امید
ز پستا زی خراسان برد خورشید
1. چو در مرو گزین شد شاه شاهان
عدیل شاه شاهان ماه ماهان
1. چو دایه شد ز کار ویس آگاه
که چون آواره برد او را شهنشاه