1 جهان را رنگ و شکل بیشمارست خرد را بافرینش کارزارست
2 زمانه بندها داند نهادن که نتواند خرد آن را گشادن
3 نگر کاین دام طرفه چون نهادست که چونان خسروی دروی فتادست
4 هوا را در دلش چونان بیاراست که نازاده عروسی را همی خواست
1 چو قدّ ویس بت پیکر چنان شد که همبالای سرو بوستان شد
2 شد آگنده بلورین بازوانش چو یازنده کمند گیسوانش
3 سر زلفش به گل بر سایه گسترد به ناز دل نیازی را بپرورد
4 پراگنده شده در شهر نامش ز دایه نامه ای شد نزد مامش
1 چو مادر دید ویس دلستان را به گونه خوار کرده گلستان را
2 بدو گفت ای همه خوبی و فرهنگ جهان را از تو پیرایه ست و اورنگ
3 ترا خسرو پدر بانوت مادر ندانم در خورت شویی به کضور
4 چو در گیتی ترا همسر ندانم به ناهمسرت دادن چون توانم
1 چو بد فرجام خواهد بد یکی کار هم از آغاز او آید پدیدار
2 چو خواهد بود سال بد به گیهان پدید آیدش خشکی در زمستان
3 درختی کاو نباشد راست بالا چو بر روید شود کژّیش پیدا
4 چو خواهد بود بر شاخ اندکی بار به نوروزان بود بر گلش دیدار
1 چو داد آن آگاهی مر شاه را زرد رخان از خشم شد مر شاه را زرد
2 رخی کز سرخیش گفتی نبیدست بدان ساني که گفتی شنبلیدست
3 زبس خوی کز سر و رویش همی تاخت تنش گفتی ز تاب خشم بگداخت
4 زبس کینه همی لرزید چون بید چو در آب رونده عکس خورشید
1 چو از شاه آگهی آمد به ویرو که هم زو کینه دارد هم ز شهرو
2 ز هر شهری و از هر جایگاهی همی آمد به درگاهش سپاهی
3 بدان زن خواستن مر هرچه مهتر گزینان و مهان چند کشور
4 ز آذربایگان و ریّ و گیلان ز خوزستان و اصطرخ و سپاهان
1 چو از خاور بر آمد اختران شاه شهی کش مه وزیرست آسمان گاه
2 دو کوس کین بغرید از دو درگاه به جنگ آمد دو لشکر پیش دو شاه
3 نه کوس جنگ بود آن دیو کین بود که پر کین گشت هرک آن بانگ بشنود
4 عدیل صور شد نای دمنده تبیره مرده را می کرد زنده
1 چو خورشید بتان ویس دلارام تن خود دید همچون مرغ در دام
2 به فندق مشک را از سیم بر کند ز نرگس بر سمن گوهر پراگند
3 خروشان زان با دایه همی گفت به زاری نیست در گیتی مرا جفت
4 ندانم زاری خود با که گویم ندانم چارهء خویش از که جویم
1 چو ویس دلبر این پیغام بشنید تو گفتی زو بسی دشنام بشنید
2 حریرین جامه را بر تن زدش چاک بلورین سیه را میک کوفد بی باک
3 چو او زد چاک بر تن پرنیانش پدید آمد ز گردن تا میانش
4 هوای فتنهء عشقی نهیبی بلای تن گدازی دلفریبی
1 شهنشه را خوش آمد پاسخ زرد همانگه نزد شهرو نامه ای کرد
2 به نامه در سخنها گفت شیرین به گوهر کرده وی را گوهر آگین
3 فراوان دانش و گفتار زیبا ز شیرینی سخنهای فریبا
4 که شهرو راه مینو را مفرموش سخنهایم به گوش دلت بنیوش