چو از فخرالدین اسعد گرگانی ویس و رامین 23
1. چو دایه شد ز کار ویس آگاه
که چون آواره برد او را شهنشاه
1. چو دایه شد ز کار ویس آگاه
که چون آواره برد او را شهنشاه
1. چو دایه ویس را چونان بیاراست
که خورشید از رخ او نور می خواست
1. چو بر رمین بیدل کار شد سخت
به عشق اندر مرورا خوار شد بخت
1. چو دایه پیش ویس دلستان شد
چو جادو بد گمان و بد نهان شد
1. چو سر بر زد ز خاور روز دیگر
خور تابان چو روی دلبر
1. چو روز رام شاهنشاه کضور
نبرد آراست با گردان لشکر
1. چو پیش ویس رفت اورا دُژم دید
ز گریه در کنارش آب زم دید
1. چو خواهد بد درختی راست بالا
چو بر روید بود ز آغاز پیدا
1. چو رامین بود با خسرو یکی ماه
به نخچیر و به رامش گاه و بیگاه
1. خوشا جایا بر و بوم خراسان
درو باش و جهان را می خور آسان
1. چو بشنید این سخن آزاده شمشاد
شد از گفتار موبد خرم و شاد