1 چو ویرو از شهنشاه آگاهی یافت ز تارام باز گشت و تیره بشتافت
2 چو او آمد شهنشه بود رفته به چاره ماهرویش را گرفته
3 هزاران گوهر زیبا سپرده به جای او یکی گوهر ببرده
4 بخورده با پسر زنهار شهرو نهاده آتش اندر جان ویرو
1 چو روشن گشت شه را چشم امید ز پستا زی خراسان برد خورشید
2 به راه اندر همی شد خرم و شاد جفاهای جهانش رفته از یاد
3 ز روی ویس بت پیکر عماری به راه اندر چو پر گوهر سماری
4 چو بادی بر عماری بر گذشتی جهان از بوی او خوش بوی گشتی
1 چو در مرو گزین شد شاه شاهان عدیل شاه شاهان ماه ماهان
2 به مرو اندر هزار آذین ببستند پری رویان بر آذینها نشستند
3 مهانش گوهر و عنبر فشاندند کهانش فندق و شکر فشاندند
4 غبارش بر هوا خود عنبرین بود چو ریگ اندر زمینش گوهرین بود
1 چو دایه شد ز کار ویس آگاه که چون آواره برد او را شهنشاه
2 جهان تریک شد بردیدگانش تو گفتی دود شد در مغز جانش
3 بجز گریه نبودش هیچ کاری بجز موبد نبودش هیچ چاری
4 به گریه دشتها را کرد جیحون به موبد کوهها را کرد هامون
1 چو دایه ویس را چونان بیاراست که خورشید از رخ او نور می خواست
2 دو چشم ویس از گریه نیاسود تو گفتی هر زمانش درد بفزود
3 نهان از هر کسی مر دایه را گفت که بخت شور من با من بر آشفت
4 دلم را سیر کرد از زندگانی وزو بر کند بیخ شادمانی
1 چو بر رمین بیدل کار شد سخت به عشق اندر مرورا خوار شد بخت
2 همچنین جای بیانبوه جستی که بنشستی به تنهایی گرستی
3 به شب پهلو سوی بستر نبودی همه شب تا به روز اختر شمردی
4 به روز از هیچ گونه نارمیدی چو گور و آهن از مردم رمیدی
1 چو دایه پیش ویس دلستان شد چو جادو بد گمان و بد نهان شد
2 سخنهای فریبنده بپیراست به دستان و به نیرنگش بیاراست
3 چو ویس دلستان را دید غمگین از آب دیدگان تر کرده بالین
4 به درد مادر و هجر برادر گسسته عقد مروارید بربر
1 چو سر بر زد ز خاور روز دیگر خور تابان چو روی دلبر
2 به جای و عده گه شد باز دایه نشستند او و رامین زیر سایه
3 مرُو را دید رامین سخت حرّم چو کشتی خشک گشته یافته نم
4 بدو گفت ای سزاوار فزونی نگویی تا خود از دی باز چونی
1 چو روز رام شاهنشاه کضور نبرد آراست با گردان لشکر
2 سرایش پر ستاره گشت و پر ماه ز بس خوبان و سالاران در گاه
3 همه طبعی چو خسرو بود با کام همه دستی چو نرگس بود با جام
4 ز جام می همی بارید شادی چو از مستی جوانمردی و رادی