10 اثر از غزل‌ها در دیوان اشعار عارف قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزل‌ها در دیوان اشعار عارف قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.

غزل‌ها در دیوان اشعار عارف قزوینی

1 محشر هر جا روم آنجا سر پا خواهم کرد بین چه آشوب من بیسر و پا خواهم کرد

2 بسکه از کرده پشیمان شده ام در هر کار نتوان گفت کزین بعد چها خواهم کرد

3 چون بهر کار زدم دست ریا دیدم، روی بدر میکده بی روی ریا خواهم کرد

4 بدر ای پیر مغان پرده ارباب ریا ورنه در کار خرابات ریا خواهم کرد

1 خیال عشق تو از سر به در نمی‌آید ز من علاج به جز ترک سر نمی‌آید

2 الهی آنکه نبودی نهال قد بتان که جز جفا ثمر از این شجر نمی‌آید

3 وفا و مهر ز خوبان طمع مکن ز آنروی که بوی مهر ز جنس بشر نمی‌آید

4 برفت دل پی تفتیش کار یار و رقیب دمی بایست که دل بی‌خبر نمی‌آید

1 پارتی زلف تو از بس که ز دل‌ها دارد روز و شب بی‌سببی عربده با ما دارد

2 کاش کابینه زلفت شود از شانه پریش کو پریشانی ما جمله مهیا دارد

3 به که این درد توان گفت که والاحضرت در نیابت روش حضرت والا دارد

4 بخت یار است ولی بخت بد آنجاست که یار هرکجا پای نهد دست به یغما دارد

1 تو ای ستاره صبح وصال و روز امید طلوع کن که چو شب تیره بخت شد ناهید

2 بکش برشته تحریر نظم و نثر سخن ز بحر فکر گهر خیز همچو مروارید

3 چو آبگینه اسکندری و جام جمی که هرکه نقش بد و خوب در تو خواهد دید

4 تو همچنان ورق گل بدست باد صبا بهر دیار پراکنده شو چو پیک و برید

1 مدام یک نفسم بی خروش نبود اگر پیام سروشم بگوش هوش نبود

2 زبان نبود گر آزاد بهر آزادی بشهر هستی محتاج سر بگوش نبود

3 من آنچه دیدم غیر از وطن فروش کسی بشادکامی در ملک داریوش نبود

4 از آن زمان که شدم سرشناس پیش سران سری که گفته شود با ردوش نبود

1 بمرگ دوست مرا میل زندگانی نیست؟ ز عمر سیر شدم مرگ ناگهانی نیست؟

2 بقای خویش نخواهم از آنکه میدانم که اعتماد بر این روزگار فانی نیست

3 خوشم که هیچکس از من دگر نشان ندهد بکوی عشق نشان به ز بی نشانی نیست

4 سیاه روی نداری شود که گر بروم ببزم دوست بجز خجلت ارمغانی نیست

1 بغیر عشق نشان از جهان نخواهد ماند بماند عشق ولیکن جهان نخواهد ماند

2 خزان عمر من آمد بهار عمر تو شد بهار عمر تو هم ای جوان نخواهد ماند

3 بزیر سایه دیوار نیستی است سرم رهین منت هفت آسمان نخواهد ماند

4 بدانکه مملکت داریوش و کشور جم بدست فتنه بیگانگان نخواهد ماند

1 (دوش دیدم «شنل » انداخته «سردار» به دوش) همچو افعی زده می پیچم از اندیشه دوش

2 خانه اش کاش عزاخانه شود ز آنکه نهاد: پا به هر خانه، از آن خانه برآورد خروش

3 (آخر از صحبت و از قصه نقال گذر) چه بری فایده؟ جز دردسر و زحمت گوش؟!

4 داروی درد چو از گریه فراهم آید چون مصیبت زده، از هر خوشیئی چشم بپوش

1 دل بتدبیر بر آن زلف چو زنجیر افتاد وای بر حالت دزدی که به شبگیر افتاد

2 دانه خال لب و دام سر زلف تو دید شد پشیمان که در این دام چرا دیر افتاد

3 گاه و بیگاه ز بس آه کشیدم ز غمت سینه آتشکده شد آه ز تأثیر افتاد

4 به نگاهی دل ویرانه چنان کرده خراب که دگر کار دل از صورت تعمیر افتاد

1 باز ز ابروی کمان و نوک مژگان زد به تیرم بار الها چاره ای کن سخت در چنگش اسیرم

2 دست از پا پیش شمشیرش خطا کردن نیارم نیستم ز امرش گریزان وز قبولش ناگزیرم

3 ناوک تیر تو گر صد بار از پستان مادر ننگرم به کرد بایستی دو صد لعنت بشیرم

4 تا نفس باقیست نام دوست باشد بر زبانم تا که جانی هست نقش یار باشد در ضمیرم

آثار عارف قزوینی

10 اثر از غزل‌ها در دیوان اشعار عارف قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزل‌ها در دیوان اشعار عارف قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.