1 محشر هر جا روم آنجا سر پا خواهم کرد بین چه آشوب من بیسر و پا خواهم کرد
2 بسکه از کرده پشیمان شده ام در هر کار نتوان گفت کزین بعد چها خواهم کرد
3 چون بهر کار زدم دست ریا دیدم، روی بدر میکده بی روی ریا خواهم کرد
4 بدر ای پیر مغان پرده ارباب ریا ورنه در کار خرابات ریا خواهم کرد
1 خیال عشق تو از سر به در نمیآید ز من علاج به جز ترک سر نمیآید
2 الهی آنکه نبودی نهال قد بتان که جز جفا ثمر از این شجر نمیآید
3 وفا و مهر ز خوبان طمع مکن ز آنروی که بوی مهر ز جنس بشر نمیآید
4 برفت دل پی تفتیش کار یار و رقیب دمی بایست که دل بیخبر نمیآید
1 پارتی زلف تو از بس که ز دلها دارد روز و شب بیسببی عربده با ما دارد
2 کاش کابینه زلفت شود از شانه پریش کو پریشانی ما جمله مهیا دارد
3 به که این درد توان گفت که والاحضرت در نیابت روش حضرت والا دارد
4 بخت یار است ولی بخت بد آنجاست که یار هرکجا پای نهد دست به یغما دارد
1 تو ای ستاره صبح وصال و روز امید طلوع کن که چو شب تیره بخت شد ناهید
2 بکش برشته تحریر نظم و نثر سخن ز بحر فکر گهر خیز همچو مروارید
3 چو آبگینه اسکندری و جام جمی که هرکه نقش بد و خوب در تو خواهد دید
4 تو همچنان ورق گل بدست باد صبا بهر دیار پراکنده شو چو پیک و برید
1 مدام یک نفسم بی خروش نبود اگر پیام سروشم بگوش هوش نبود
2 زبان نبود گر آزاد بهر آزادی بشهر هستی محتاج سر بگوش نبود
3 من آنچه دیدم غیر از وطن فروش کسی بشادکامی در ملک داریوش نبود
4 از آن زمان که شدم سرشناس پیش سران سری که گفته شود با ردوش نبود
1 بمرگ دوست مرا میل زندگانی نیست؟ ز عمر سیر شدم مرگ ناگهانی نیست؟
2 بقای خویش نخواهم از آنکه میدانم که اعتماد بر این روزگار فانی نیست
3 خوشم که هیچکس از من دگر نشان ندهد بکوی عشق نشان به ز بی نشانی نیست
4 سیاه روی نداری شود که گر بروم ببزم دوست بجز خجلت ارمغانی نیست
1 بغیر عشق نشان از جهان نخواهد ماند بماند عشق ولیکن جهان نخواهد ماند
2 خزان عمر من آمد بهار عمر تو شد بهار عمر تو هم ای جوان نخواهد ماند
3 بزیر سایه دیوار نیستی است سرم رهین منت هفت آسمان نخواهد ماند
4 بدانکه مملکت داریوش و کشور جم بدست فتنه بیگانگان نخواهد ماند
1 (دوش دیدم «شنل » انداخته «سردار» به دوش) همچو افعی زده می پیچم از اندیشه دوش
2 خانه اش کاش عزاخانه شود ز آنکه نهاد: پا به هر خانه، از آن خانه برآورد خروش
3 (آخر از صحبت و از قصه نقال گذر) چه بری فایده؟ جز دردسر و زحمت گوش؟!
4 داروی درد چو از گریه فراهم آید چون مصیبت زده، از هر خوشیئی چشم بپوش
1 دل بتدبیر بر آن زلف چو زنجیر افتاد وای بر حالت دزدی که به شبگیر افتاد
2 دانه خال لب و دام سر زلف تو دید شد پشیمان که در این دام چرا دیر افتاد
3 گاه و بیگاه ز بس آه کشیدم ز غمت سینه آتشکده شد آه ز تأثیر افتاد
4 به نگاهی دل ویرانه چنان کرده خراب که دگر کار دل از صورت تعمیر افتاد
1 باز ز ابروی کمان و نوک مژگان زد به تیرم بار الها چاره ای کن سخت در چنگش اسیرم
2 دست از پا پیش شمشیرش خطا کردن نیارم نیستم ز امرش گریزان وز قبولش ناگزیرم
3 ناوک تیر تو گر صد بار از پستان مادر ننگرم به کرد بایستی دو صد لعنت بشیرم
4 تا نفس باقیست نام دوست باشد بر زبانم تا که جانی هست نقش یار باشد در ضمیرم