فتادم از نظر آن لحظه ای که از عارف قزوینی غزل 13
1. فتادم از نظر آن لحظه ای که دور شدم
خوشم بگریه که از دست هجر کور شدم
...
1. فتادم از نظر آن لحظه ای که دور شدم
خوشم بگریه که از دست هجر کور شدم
...
1. خسته از دست روزگار شدم
ماندم آنقدر تا ز کار شدم
...
1. عوض اشک ز نوک مژه خون میآید
با خبر باش دل از دیده برون میآید
...
1. مرا هجرت کشد آخر نهانی
خوش است آن مرگ از این زندگانی
...
1. گر مراد دل خود حاصل از اختر نکنم
آسمان، ناکسم ار چرخ تو چنبر نکنم
...
1. سزد بر اوج فلک، سرکشی کند سر من
اگر بطالع من باز گردد اختر من
...
1. وادی عشق چو راه ظلمات آسان نیست
مرو ایخضر که این مرحله را پایان نیست
...
1. بمرگ دوست مرا میل زندگانی نیست؟
ز عمر سیر شدم مرگ ناگهانی نیست؟
...
1. برغم چشم تو بی پامن از شراب شدم
خدا خراب کند خانه ات خراب شدم
...
1. مرا که نیست غم تن چه قید پیراهن
به تنگ جان من از زندگی ز ننگ تن است
...
1. من این جانی که دارم عهد با جانان خود کردم
که گر پایش نریزم دشمنی با جان خود کردم
...
1. باز ز ابروی کمان و نوک مژگان زد به تیرم
بار الها چاره ای کن سخت در چنگش اسیرم
...