10 اثر از غزل‌ها در دیوان اشعار عارف قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزل‌ها در دیوان اشعار عارف قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.

غزل‌ها در دیوان اشعار عارف قزوینی

1 چه داد خواهی از این دادخواه پوشالی ز شاه کشور جم جایگاه پوشالی

2 بجای تاج کیانی و تخت جم مانده است حصیر پاره بجا و کلاه پوشالی

3 بقدر یک سر موئی عدو نیندیشد از این سپهبد و از این سپاه پوشالی

4 ز آه سینه پوشالی آتش افروزیم بکاخ و قصر و باین بارگاه پوشالی

1 من این جانی که دارم عهد با جانان خود کردم که گر پایش نریزم دشمنی با جان خود کردم

2 غمت نشسته بر دل برد از من مایه هستی ندانستم در آخر دزد را مهمان خود کردم

3 ز دست بی‌سر و سامانی خود من ترک سر گفتم به کوی نیستی فکر سر و سامان خود کردم

4 ز ناچاری چو راه چاره شد مسدود از هر سو همین یک فکر بهر درد بی‌درمان خود کردم

1 خوش آن زمان که دلم پای‌بند یاری بود به کوی باده‌فروشانم اعتباری بود

2 بیار باده که از عهد جم همین مانده است به یادگار، چه خوش عهد و روزگاری بود

3 به اقتدار چه نازی که روزی ایران را مزیت و شرف و فخر و اعتباری بود

4 چو کاوه وقتی سردار نامداری داشت در این دیار چو سیروس شهریاری بود

1 تو دادگر شو اگر رحم دادگر نکند بکن هر آنچه دلت خواست او اگر نکند

2 صدای ناله مظلوم در دل ظالم بسنگ خاره کند گر اثر اثر نکند

3 ببین به بین النهرین انگلیس آن ظلم که کرد در همه گیتی به بحر و بر نکند

4 بروح عالم اسلام زین جهت کاری که کرد طفل به گنجشک کنده پر نکند

1 دیشب خرابی میم از حصر و حد گذشت این سیل کوه ساز خم آمد ز سد گذشت

2 گفتم حساب جام شماری بدست کیست ساقی جواب گفت چه پرسی ز صد گذشت

3 قدم خمیده شد چو کمان تا که دیده دید همچون مه چهارده آن سرو قد گذشت

4 با یار صحبت از گله های گذشته بود آمد رقیب و دید نماند از حسد گذشت

1 می از اندازه فزونش بده ای ساقی بزم تا خراب افتد و ما دست بکاری بزنیم

2 شب اگر دست بگیسوی نگاری بزنیم ره صد قافله دل در شب تاری بزنیم

3 سخت ها سست شود در گه همدستی ما همه همدست اگر دست بکاری بزنیم

4 شیر گیریم و تهمتن تن و مرد افکن و مست همتی تا که در این شرزه شکاری بزنیم

1 مگر چسان نکنم گریه گریه کار من است کسیکه باعث اینکار گشته یار من است

2 متاع گریه ببازار عشق رایج و اشک برای آبرو و قدر و اعتبار من است

3 شده است کور ز دست دل جنایتکار دو دیده من و دل هم جریحه دار من است

4 چو کوه غم پس زانو بزیر سایه اشک نشسته منظره اشک آبشار من است

1 عشق! مریزادت آن دو بازوی پر زور قادر و قاهر توئی و ما همه مقهور!

2 سلطنت حسن را دوام و بقائی نیست مباش ای پسر مخالف جمهور!

3 روی مپوشان که بیش از این نتوان دید جلوه کند آفتاب و روی تو مستور

4 شانه بزلفت مزن که خانه دلهاست چوب مکن بیجهت بلانه زنبور

1 چه گویمت که چه از دست یار می‌گذرد به من هرآنچه که از روزگار می‌گذرد

2 ز یار شکوه کنم یا ز روزگار چه‌ها ز یار بر من و از روزگار می‌گذرد

3 چه‌ها گذشت ز زلفت به دل چه می‌دانی به کارگر چه ز سرمایه‌دار می‌گذرد

4 بس است تا به کی تو سر به زیر پر صیاد به غفلت اندر و وقت فرار می‌گذرد

1 مرا عقیده پیرار و پارسالی نیست خیال روی دمکرات و اعتدالی نیست

2 زرنگهای طبیعت که نیست جز نیرنگ مرا بدیده بجز نقش بی خیالی نیست

3 مقام و رتبه شاهنشهان گرفت زوال ولیک سلطنت عشق را زوالی نیست

4 بغیر تار که در پرده گفت قصه عشق کسی به بزم تو محتاج گوشمالی نیست

آثار عارف قزوینی

10 اثر از غزل‌ها در دیوان اشعار عارف قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزل‌ها در دیوان اشعار عارف قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.