گر رسد دست من بدامانش از عارف قزوینی غزل 25
1. گر رسد دست من بدامانش
میزنم چاک تا گریبانش
...
1. گر رسد دست من بدامانش
میزنم چاک تا گریبانش
...
1. پیام دوشم از پیر می فروش آمد
بنوش باده که یک ملتی بهوش آمد
...
1. ناله مرغ اسیر این همه بهر وطن است
مسلک مرغ گرفتار قفس همچو من است
...
1. آورد بوی زلف توام باد زنده باد
ز آشفتگی نمود مرا شاد زنده باد
...
1. لباس مرگ بر اندام عالمی زیباست
چه شد که کوته و زشت این قبا بقامت ماست
...
1. جور این قدر به یک تن تنها نمیشود
گویی اگر که میشود حاشا نمیشود
...
1. خیال عشق تو از سر به در نمیآید
ز من علاج به جز ترک سر نمیآید
...
1. دل خوار کرد در بر هر خار و خس مرا
نگذاردم بحال خود این بوالهوس مرا
...
1. حال دل با تو مرا اشک بصر میگوید
راز پنهان من از خانه به در میگوید
...
1. گذشت زاهد و لب تر ز دور باده نکرد
ببین چه دور خوشی دید و استفاده نکرد
...
1. گدای عشقم و سلطان حسن شاه من است
به حسن نیت عشقم خدا گواه من است
...
1. هر وقت ز آشیانه خود یاد میکنم
نفرین به خانواده صیاد میکنم
...