10 اثر از غزل‌ها در دیوان اشعار عارف قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزل‌ها در دیوان اشعار عارف قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.

غزل‌ها در دیوان اشعار عارف قزوینی

1 نمود با مژه کاریکه نیشتر نکند به دل بگو که از این غمزه بیشتر نکند

2 خدنگ غمزه کاریت با دلم آن کرد که هیچوقت توانگر بکارگر نکند

3 دو طره تو بشوخی و بازی آن کرده است به دل که طفل به گنجشک کنده پر نکند

4 لب تو آب حیات است و کشت تشنه گیم بگو لبت لب لب تشنه تشنه تر نکند

1 بفکن نقاب و بگذار در اشتباه ماند تو بر آن کسی که میگفت رخت بماه ماند

2 بدر این حجاب و آخر بدر آز ابر چون خور که تمدن ار نیائی تو به نیم راه ماند

3 تو از این لباس خواری شوی عاری و برآری بدر همچه گل سر از تربتم ار گیاه ماند

4 دل آنکه روت با واسطه حجاب خواهد تو مگوی دل که آن دل بجوال کاه ماند

1 جور این قدر به یک تن تنها نمی‌شود گویی اگر که می‌شود حاشا نمی‌شود

2 ظالم‌تر از طبیعت و مظلوم‌تر ز من تا ختم آفرینش دنیا نمی‌شود

3 ای طبع من ز زشتی کردار روزگار گویا دگر زبان تو گویا نمی‌شود

4 گویند گریه عقده دل باز می‌کند خون گریه می‌کنم دل من وانمی‌شود

1 ز طفلی آنچه بمن یاد داد استادم به غیر عشق برفت آنچه بود از یادم

2 بکند سیل غم عشق بیخ و بنیانم به باد رفت ز بیداد هجر بنیادم

3 برای پیروی از دل ملامتم نکنید برای این که ز مادر برای این زادم

4 به غمزه از من بی خانمان خانه بدوش گرفت هستی و من هرچه داشتم دادم

1 من و ز کس گله، حاشا، کی این دهن دارم ز غیر شکوه ندارم ز خویشتن دارم

2 مجوی دشمن من غیر من که من دانم چه دشمنی است که عمری است من بمن دارم

3 نهان بکوری چشم پلیس مخفی شهر پی هلاکت خود هر شب انجمن دارم

4 نخست گو چه کنی کوه جان بکن، ایراد ز کند کاری فرهاد کوهکن دارم

1 داد حسنت بتو تعلیم خود آرائی را زیب اندام تو کرد این همه زیبائی را

2 قدرت عشق تو بگرفت بسرپنجه حسن طرفة العین ز من قوه بینائی را

3 هم مگر فتنه چشم تو بخواباند باز در تماشای تو آشوب تماشائی را

4 ای بت شرق بنه پا باروپا تا پای بزمین خشکد بتهای اروپائی را

1 ز زلف بر رخ همچون قمر نقاب انداخت فغان که هاله برخسار آفتاب انداخت

2 هلاک ناوک مژگان آنکه سینه ما نشانه کرد و بر او تیر بی حساب انداخت

3 رها نکرد دل از زلف خود باستبداد گرفت و گفت تو مشروطه ای، طناب انداخت

4 از آن زمان که رخت دید چشم اندر خواب قسم بچشم تو عمری مرا بخواب انداخت

1 وادی عشق چو راه ظلمات آسان نیست مرو ایخضر که این مرحله را پایان نیست

2 نیست یکدست که از دست تو بر کیوان نیست نیست یکسر که ز سودای تو سرگردان نیست

3 بسکه سر در خم چوگان تو افتاد چو گوی یک نفر مرد بمیدان تو سرگردان نیست

4 گر بدریای غم عشق تو افتد داند نوح جز غرق خلاصیش از این طوفان نیست

1 با من این روح سبک سیر گرانجانی کرد تنم از پای درآورد و رجزخوانی کرد

2 همچو سهراب مرا رستم غم کشت و سپس چاک زد سینه و اظهار پشیمانی کرد

3 غم بویرانه دل کرد همان کار که اش موکب شاهی با کلبه دهقانی کرد

4 آنچنان کز غرض شخصی ویران وطنی است زندگی با من یکعمر غرض رانی کرد

1 غم هجر تو نیمه جانم کرد کرد کاریکه ناتوانم کرد

2 زیر بار فلک نرفتم لیک بار عشق تو چون کمانم کرد

3 ضعف چون آه سینه مظلوم دگر از هر نظر نهانم کرد

4 نیست باقی جز استخوان غم عشق عاقبت صاحب استخوانم کرد

آثار عارف قزوینی

10 اثر از غزل‌ها در دیوان اشعار عارف قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزل‌ها در دیوان اشعار عارف قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.